بهله
نه که وقت نداشته باشم یا نخوام بنویسم یا هر چیز دیگه ای، فقط هر وقت فک می کنم چی بنویسم از آقای غیاثی، خجالت میکشم.
ضمناً: توی دفتر مروی نشسته بودم، بین هیاهوی پسردبیرستانی ها، گفت مهتاب جان، من با خنده گفتم بهله، یه شکلات از تو جیب کتش درآورد داد بهم، خندید و گفت بهله. ده روزی هست که هروقت بهش فک میکنم با خودم میگم بهله.... از اساس نمیدونم نوشتن یا ننوشتن چنین چیزهایی یعنی چی، اساساً تر نمی فهمم این اتفاق یعنی چی.
محض ِ اطلاع: آقای ِ غیاثی همیشه خنده رو بود.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۸۹ ساعت 21:28 توسط مه تاب
|