اربعین ِ بی حسینی..
بعد از طرفی هم، درسهای نخونده و عکس های نگرفته ی دانشگاه هست که هی آدم دلش میخواد روزها نگذره که برسه به این حجم غول آسای کار و خلاصه که هعی.
من می دونم یه حبه قند نماینده ی جامعه ی ما نیست، همون قدر که سعادت آباد نیست؛ ترجیحم اما اینه که یه حبه قند رو دوست داشته باشم و نباشم مثل ِ هم دانشکده ای های عزیزی که توی ِ دیدار -نشريه انجمن اسلامی دانشکده هنرهای زیبا- می نویسن یه حبه قند واقعی نبود و جامعه ی ما اونجور نیست که تو دیدی میرکریمی بلکه اینجوره که جناب کارگردان و نویسنده ی سعادت آباد و امثالهم دیدن؛
دوست دارم مردم انقدر تلخ و پیچیده و عصبی نباشند، که گاهی هستند.
دوست دارم مردم همونقدر شیرين و روون و مهربون باشند، که خب گاهی هم نیستند.
مرتبط: "آقایان سعادت آباد! مردمان شهر من کِی اینهمه مریض شدند؟"
http://mostatab.blogfa.com/post-95.aspx
و تو را هنوز نداشتم که فراق زد شررم علی
و رسید قصه به کوچه ای که هنوز شعله ورم علی
و غروب شد که غروب شد که غروب شد، سحرم! علی
چه قیامتی است قامتت، به تو تا که می نگرم، علی
دل من گرفته اذان بگو، پسرم علی، پسرم علی
از الان نشسته ام غصه ی نرفتن ها رو میخورم؛ کربلای ِ اربعین و عمره ی مفرده ای که پريد؛ هی با خودم حساب می کنم که تا اربعین سال بعد چقدددررر راه هست و تا فرصتی که ما بتونیم بريم مدینه النبی و بقیع، بريم بشینیم تو مسجد الحرام، کنار نرده های طبقه ی دوم و خیره شیم به بیت العتیق، یا همون پایین، سرمونو بیاریم بالا خیره شیم به سیاهی پرده ی کعبه.
بعدتر از اینها می شینم به شب هشتم امسال فکر می کنم؛ که سرد بود و جا نبود توی خیمه و تنگ ِ هم نشسته بودیم با رفقا و بعد حاجاقا گفت و گفت و گفت و اشک و اشک و اشک؛ که مطمئنم همون شب معلوم شد کی کِی میره کربلا و کاش زود برم، بريم.
و بعدتر حالا که ده روزی گذشته، هروقت یاد ِ شب ِ علی اکبر ِ حسین می افتم، ته دلم روشن میشه؛ که خوب یادم هست که اون بار اولی که رفتم کربلا رو چطور رفتم و چه کسی هوامو داشت.
هنوز ساعت ده نشده بود و من له بودم.
حالا از صبح دارم به حال ِ آدمهایی فکر می کنم که توی ِ این شهر زندگی ِ همراه با حمل و نقل می کنند؛ که چقدر زندگی ِ خاکستري ِ دیرگذري ه! و خب هی خدا رو شکر می کنم بابت دو تا کوچه ای که پیاده می رم تا برسم به دانشگاه و تصمیمم رو برای کار در ونک تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق در آوردم.

دلم تنگ شده برای نگاه های این بچه ها؛ دلم بچه های کربلا و نجف میخواد؛ حوصله ی بچه های تهرانو ندارم که جلو دوربین ژست میگیرن و ناز می کنن؛ هی با خودم فکر میکردم امسال میشه باز برم اربعین ِ کربلا رو ببینم، نمی شه اما...
اصلاً این که من از دیشب تا به حال از خونه نیومدم بیرون و کز کردم تو کنج کتابخونه و شوفاژ و تکیه دادم به بالش گردای نرم و گرم، انقدرهام به خاطر این سرماخوردگی عجیبی نیست که با تموم شدن دهه ی اول محرم، اومده سراغمون؛ لجم گرفته برم سر کلاسایی که امتحانش فردای اربعین ه؛ لجم گرفته که انقدر رو ردم می کنن؛ که شما برو امتحان زبان عمومی و جامعه شناسی هنر و نقد عکس 2 تو بده دختر جان! :(
بعد حتی نمی دونم لجم از کی یا چی گرفته؛ فعلاً که لعن و نفريناش نثار آموزش دانشگاه شده که نمی فهمه امتحان فردای اربعین یه حد و حدودی داره، یکی، دوتا، آخه لامصبا 3 تا امتحااان؟؟
انسان ها باید سعی کنند زندگی عالی انسانی داشته باشند. مفهوم عالی اینجا
بازتولیدی است ازمفهوم زندگی متقیانه و مخلصانه ی مبتنی بر اسلام؛ زندگی
عالی زندگیست که به خداوند وصل است و درمقابلش زندگی احمقانه قرار دارد؛
زندگی ای که در آن به دنبال اهداف و نتایج دنیایی باشی....
می شود حقایق عالم را با ادبیات نو که تولید حکمت ما و بازتولیدی از
معارفی ست که دریافت کرده ایم ارائه بدهیم؛ همه با صد زبان یک حقیقت را
فریاد بزنیم و سعی کنیم به زبان مشترک برسیم. این جاست که فضای جامعه
تازه مهیای زندگی کردن می شود و راه رسیدن به این هارمونی اجتماعی، اخلاص
است.
همه یک حرف را بزنیم اما هرکس با ادبیات خودش؛ این که هرکس حرف و نظر
خودش راداشته باشد اشتباه است؛ تشتت آرا خوب نیست، باعث افتخار نیست! یک
نفر در سینه ی همه ی انسان ها علم قرار داده است؛ خدا در قرآن فرموده شیطان
بین انسان ها عداوت می اندازد و ما نباید این اجازه را به شیطان بدهیم. با
حکمت است که جامعه ی ما به هارمونی می رسد؛ به هزار تعبیر همه حسن او
بگویند...
جامعه ی مهدوی جامعه ای است که همه با زبان مشترک، حرف حق می زنند ؛ و
این یکپارچگی جامعه ی مهدوی ناشی ازحکمتی است که به واسطه ی زیاد شدن عقل
و فهم انسان ها، ایجاد شده است.
-تاخیرها به خاطر قطع شدن اینترنت منزل و تعطیلی و سرماخوردگی بود و هنوز هم احتمالا ادامه دارند-
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند...
در دنیا که کسی به انگیزه و نیت ما اعتنا نمی کند، باید به نیت های
خودمان بها بدهیم؛ ابعاد وجود خودمان را به فراموشی نسپريم و برای آن
ارزش قائل شویم.
نزد خداوند حتی انگیزه ها و نیت های صادقانه که به عمل نمی رسد ارزش
دارد. بگذارید پرنده ی نیت های شما به جایی که دست شما نمی رسد پرواز
کند.
شاخص عمده ی بها قائل بودن برای نیت، اهل نتیجه نبودن است. کسی که به
نیت بها می دهد به نتیجه بها نمی دهد؛ انسان وقتی از نتیجه رها می شود به
اوج رهایی می رسد.
این بها ندادن به نتیجه مخصوصاً برای هنرمند مهم است؛ او که همه باید
اثرش راببینند و خیلی برایش بد است که کسی واکنش نشان ندهد و اثرش را
نپسندند.
عشق به این که کارمان را بپسندند، خلاقیت را نابود می کند؛ خیلی از
استعدادها به علت استرس نتیجه گرفتن ازبین رفته است. در جامعه ی ما بین
آدمها استرس نتیجه ایجاد شده است؛ بین بعضی ها هم شوق به نتیجه است؛
درحالی که خدا که خداست نتیجه را گذاشته برای آخرت! این در رفتار خدا
هست؛ به سرعت نباید از خدا نتیجه خواست، همانطور که خدا به سرعت بلا
سرانسان نمی آورد...
وقتی نتیجه مهم نباشد، تشویق و تنبیه هم مهم نیست و حماسه وقتی شکل می
گیرد که آدم از نتیجه، ناامید می شود؛ کسی که اهل نتیجه ست، اهل معامله
است، اهل حماسه نیست؛ وکربلا حماسه ایست که زلفش با نیت گره خورده است.
اگر قرار بود حماسه ی عاشورا ذره ای نتیجه داشته باشد، کمی با احترام با
زینب کبري(س) و فرزندان حسین(ع) برخورد می شد...
انگیزه گلوگاه روح انسان است؛ تمامی ادراک، گرایش ها و رفتار ما از انگیزه
های ما نشئت می گیرند و این انگیزه می تواند با کسب مهارت هایی تحت کنترل
باشد.
اولین قدم برای کنترل و مدیريت انگیزه و نیت، دانستن قیمت انگیزه است.این فهم یک قدم روحی ست که به انسان کمک می کند.
هر شخصی قیمت خودش و اجزای وجودش را بفهمد، شکرگزاري می کند؛ وقتی کسی
قیمت چیزی را بداند آن را هرز نمی کند. خدا می گوید هرکسی نیت خیري بکند،
خدا اجرش را برای او می نویسد مانند کسی که به آن عمل کرده است؛ پس خدا
برای نیت شما ارزش قائل است. خود شما هم باید یاد بگیريد با نیت خیرتان
خريد کنید و اگر اینطورنیستید ابلیس خرابتان کرده، ماتريالیست شده اید.
اگر قائل به قیمتی بودن انگیزه باشید، به طور طبیعی به تدريج در وجود
خودتان انگیزه های خوب تولید می کنید و به تجربه درمی یابید چطور باید
انگیزه ی خوب را به وجود آورد.
یکی از علایم عاقبت به خیري این است که انسان غصه ی سعادت دیگران را
بخورد و این یعنی نیت خیر نسبت به همه داشتن.
خدای متعال می فرماید: من مقدراتم را متناسب با نیت های بندگانم درست می کنم.
شروع کنید نیت های خوبتان را افزایش دهید و با صدق نیت، نظر خالق هستی
را نسبت به خودتان تغییر بدهید.
یکی از بهترين زمان ها برای پیدا کردن ژرفای دل و صدق نیت داشتن، هنگام
گريه بر مصائب حسین علیه السلام است...
ضمناً: می شود برپا خیام کاروان امشب/ خیمه ی سقا کنار خیمه ی زینب...
شب اول؛
وجود انسان دارای ابعاد مختلفی ست که هرکدام ارزش خودش رادارد. جسم ابعاد
و پیچیدگی های خودش؛ روح هم همینطور.
وجود آدمی را به دو بخش میتوان تقسیم کرد. مرز بیناین دو بخش، که گوشه ای
کلیدی از وجود انسان است،"انگیزه" است.
نیمی از همه وجود انسان قبل و نیمی بعد ازاین نقطه است.
آن چه قبل از انگیزه است، مقدمه ی انگیزه است و آن چه بعد ازانگیزه است،
نتیجه ی انگیزه است.
اگر کسی بخواهد خودش را بشناسد باید ببیند انگیزه هایش چطورشکل می گیرند
و اگر کسی بخواهد خودش را تغییر بدهد باید بتواند انگیزه هایش رامدیريت
کند؛ بنابراین انگیزه در زندگی انسان بحث بسیار مهمی است.
جدای از جنبه های اجتماعی این بحث هرکدام از ما نیاز به نشاط وقدرت درونی
داريم؛ روایت داريم که مومن از آب و غذا انرژی نمی گیرد، از انگیزه اش
انرژی می گیرد.
انگیزه ی انسان مدام در نوسان است و این نوسان ها بد نیست وحتی خوب است و
نشانه ی انسانیت. وظیفه ی بزرگی که خدا به انسان داده، کنترل نوسانات
انگیزه است.
اگر انسان کاری را با انگیزه ی بالا انجام بدهد در احوال شخصی اش و
همچنین در عالم تغییر ایجاد می شود؛ پس نباید با انگیزه حداقلی برخورد
کرد.
در حماسه اباعبدالله انگیزه نقش اول را داشته است و در شمایی هم که غرق
حماسه ی اباعبدالله هستید بایدنقش انگیزه را بررسی کرد؛ نمی شود گفت
ارتباط شما با محرم اباعبدا... فقط از جنس عاطفه یا عقیده و یا معرفت
است. به نظر می رسد کسی دل ما را مستغرق خودش کرده که فقط برای خودش
باشیم....
رفقا می دونید اسیري ببرن زن و بچه ای رو، یعنی چی؟
نشسته بودیم دور تا دور میز که تصمیم بگیريم چه کنیم برای کارگروه عکاسی هیئت. (بله؛ ما چنین هیئت با کارگروهی داريم!) یک پسرکی بود توی جلسه که اولین بار بود که اومده بود؛ دانشجوی ورودی بود به گمانم و خب زیاد شبیه بقیه ی آدمهای جلسه نبود، هر کسی حرفی می زد و نقلی می کرد از بزرگان که باید چه کرد. نوبت پسرک که شد با شورِ خاصی گفت که به نظرش ما باید کار آتلیه ای کنیم و از عناصر تعزیه و اینها استفاده کنیم و البته عکسها مدرن هم باشند و خلاصه که حرف های جدی عکاسانه، یکهو آخر حرفش گفت کلاً یعنی یه کاري کنیم که نشون بده این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟ و بعد سکوت کرد؛خیلی باحرارت گفت؛ خیلی. طوري که من یک سالی هست گاه و بیگاه یاد اون جلسه می افتم و حسینی که همه ی عالم دیوانه ی اوست.
***
دیروز بعد تمام شدن نشست ویدئو آرت دیدمش تو دانشکده مون؛ می خواستم برم ازش تشکر کنم، مطمئنم که خودش هم نمیدونه چه کرده با دل و جان ِ من.
نرفتم اما.
کاش هنوز هم به اندازه ی پارسال دیوانه باشه.
ضمناً: دعام کنید و دعاش کنید.
از همه ی روضه های این سالها، این خوب یادم هست که تو خیلی مهربانی، حسین جان.
با همه ی مهربانی ات، دریاب.