اربعین ِ بی حسینی..

طول دوره های امیدوار شدن و باز ناامید شدنم انقدر کم شده که حس می کنم تا بیست و هشت روز دیگه نمی کشم این بار رو؛ دوست دارم زودتر بگذره.
بعد از طرفی هم، درسهای نخونده و عکس های نگرفته ی دانشگاه هست که هی آدم دلش میخواد روزها نگذره که برسه به این حجم غول آسای کار و خلاصه که هعی.



ادویل!


من می دونم یه حبه قند نماینده ی جامعه ی ما نیست، همون قدر که سعادت آباد نیست؛ ترجیحم اما اینه که یه حبه قند رو دوست داشته باشم و نباشم مثل ِ هم دانشکده ای های عزیزی که توی ِ دیدار -نشريه انجمن اسلامی دانشکده هنرهای زیبا- می نویسن یه حبه قند واقعی نبود و جامعه ی ما اونجور نیست که تو دیدی میرکریمی بلکه اینجوره که جناب کارگردان و نویسنده ی سعادت آباد و امثالهم دیدن؛
دوست دارم مردم انقدر تلخ و پیچیده و عصبی نباشند، که گاهی هستند.
دوست دارم مردم همونقدر شیرين و روون و مهربون باشند، که خب گاهی هم نیستند.



مرتبط: "آقایان سعادت آباد! مردمان شهر من کِی اینهمه مریض شدند؟"

http://mostatab.blogfa.com/post-95.aspx



علی اکبر حسین بودن...



و تو را هنوز نداشتم که فراق زد شررم علی
و رسید قصه به کوچه ای که هنوز شعله ورم علی
و غروب شد که غروب شد که غروب شد، سحرم! علی
چه قیامتی است قامتت، به تو تا که می نگرم، علی
دل من گرفته اذان بگو، پسرم علی،  پسرم علی


و تو را هنوز نداشتم که قدم زنیم کنار هم
و رسید قصه به لحظه ای که شدیم دار و ندار هم
پس از آن قرار من و تو شد ببریم صبر و قرار هم
و تمام طول مسیر را بشویم هر دو دچار هم
نگذار بی تو در این سفر...
نگذار همسفرم! علی...


رنج اگر هست، نه از جاده که از ماندن هاست..




از الان نشسته ام غصه ی نرفتن ها رو میخورم؛ کربلای ِ اربعین و عمره ی مفرده ای که پريد؛ هی با خودم حساب می کنم که تا اربعین سال بعد چقدددررر راه هست و تا فرصتی که ما بتونیم بريم مدینه النبی و بقیع، بريم بشینیم تو مسجد الحرام، کنار نرده های طبقه ی دوم و خیره شیم به بیت العتیق، یا همون پایین، سرمونو بیاریم بالا خیره شیم به سیاهی پرده ی کعبه.

بعدتر از اینها می شینم به شب هشتم امسال فکر می کنم؛ که سرد بود و جا نبود توی خیمه و تنگ ِ هم نشسته بودیم با رفقا و بعد حاجاقا گفت و گفت و گفت و اشک و اشک و اشک؛ که مطمئنم همون شب معلوم شد کی کِی میره کربلا و کاش زود برم، بريم.

و بعدتر حالا که ده روزی گذشته، هروقت یاد ِ شب ِ علی اکبر ِ حسین می افتم، ته دلم روشن میشه؛ که خوب یادم هست که اون بار اولی که رفتم کربلا رو چطور رفتم و چه کسی هوامو داشت.





ما که مردمان بدی نیستیم؛ پس درد چی ه؟!

صبح کمی دیرتر بیدار شدم؛ پس به جای مترو با تاکسی رفتم؛ سوار که شدم از سر فرصت با خودم گفتم من اگر یک زمانی قرار شد برم جای دیگه ای برای کار و درس جز انقلاب، ونک خوب جایی ه؛ تاکسیاش از همه تاکسیای دیگه نزدیکترن به سرکوچه؛ در همین حین هم یه دوتومنی درآوردم که کرایه ی 950 تومنی رو بدم اما انقدر لباس تنم بود  که دستم به راننده نمی رسید! آقای کناري یه هزاري داد و خواست پیاده شه، راننده پرسید که 150 تومن داره بده که 200 تومنی بهش بده؟ نداشت؛ پیاده شد و راننده هم هیچی نگفت که 50 تومن چی.
نفر بعدی هم همینطور شد. کمی مونده بود به میدون که پولو دادم؛ آقا گفت 150 تومن خورد بده، هنوز چیزی نگفته بودم که پیرمرد جلو نشسته گفت آقا آخه این چه حرفی ه به اینا میزنید؟ از کجا بیاره 150 تومن؟ راننده آماده شد که فحش بده! گفتم که ندارم و به نظرم منطقیش اینه که شما که راننده ای و میدونی کرایه ی خطت اینه تعدادی 50 تومنی داشته باشی. راننده گفت من داشته باشم؟ من؟ به من چه؟ شما 50 تومنتو میخوای باید 150 تومن داشته باشی؟ خب من خنده م گرفته بود طبعاً. گفتم من 50 تومنو نمیخوام و دلم میسوزه که شما که انقدر شغلت سخته واسه یه اینطور پول کمی و اتفاق کوچیکی هم مردمو ناراضی میکنی و هم پول خودتو حروم. پیاده شدم. راننده داشت با مسافر آخر بحث می کرد که بیا اصن این 200 تومنو بگیر شما که انقد بش نیاز داري.
اون پیرمرد به مراتب از من محترم تر بود، از دور دیدم که پیاده شد و خب 200 تومن رو هم نگرفته بود؛ خالی از انرژی سوار تاکسی بعدی شدم به سمت حقانی، سر جهان کودک، حقانی رو بسته بودن تا ماشینای امداد بیان برسن به تصادف ِ گویا مهیبی که تو مدرس شده بود؛ پیاده شدم، آقا 500 تومن گرفت و گفت بقیه شو نداره بده، کمی من من کردم شاید اجازه بگیره که نده بقیه رو؛ چیزی نگفت. برای مسیر از ونک تا جهان کودک از من 500 تومن گرفت و با خوش حالی رفت؛
از کنار اتوبان پیاده راه افتادم به سمت مترو؛ ده دیقه بعد راه باز شد و من ِ لب ِ اتوبان مونده ی بی رمق ِ سرماخورده هرچی دست تکون دادم برای راننده های گرام که منو تا کمی جلوتر ببرن کسی توجهی نکرد...

هنوز ساعت ده نشده بود و من له بودم.


حالا از صبح دارم به حال ِ آدمهایی فکر می کنم که توی ِ این شهر زندگی ِ همراه با حمل و نقل می کنند؛ که  چقدر زندگی ِ خاکستري ِ دیرگذري ه! و خب هی خدا رو شکر می کنم بابت دو تا کوچه ای که پیاده می رم تا برسم به دانشگاه و تصمیمم رو برای کار در ونک تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق در آوردم.



هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود..



دلم تنگ شده برای نگاه های این بچه ها؛ دلم بچه های کربلا و نجف میخواد؛ حوصله ی بچه های تهرانو ندارم که جلو دوربین ژست میگیرن و ناز می کنن؛ هی با خودم فکر میکردم امسال میشه باز برم اربعین ِ کربلا رو ببینم، نمی شه اما...


اصلاً این که من از دیشب تا به حال از خونه نیومدم بیرون و کز کردم تو کنج کتابخونه و شوفاژ و تکیه دادم به بالش گردای نرم و گرم، انقدرهام به خاطر این سرماخوردگی عجیبی نیست که با تموم شدن دهه ی اول محرم، اومده سراغمون؛ لجم گرفته برم سر کلاسایی که امتحانش فردای اربعین ه؛ لجم گرفته که انقدر رو ردم می کنن؛ که شما برو امتحان زبان عمومی و جامعه شناسی هنر و نقد عکس 2 تو بده دختر جان! :(

بعد حتی نمی دونم لجم از کی یا چی گرفته؛ فعلاً که لعن و نفريناش نثار آموزش دانشگاه شده که نمی فهمه امتحان فردای اربعین یه حد و حدودی داره، یکی، دوتا، آخه لامصبا 3 تا امتحااان؟؟






منبر پنجم



گاهی اوقات انسان برای این که بیشتر به عمق معانی دسترسی پیدا کند لازم
است تعابیرش را عوض کند؛ در واقع بازگویی و بازخوانی کند. کلمات گاهی
اوقات به دلیل تکرار زیاد، معنارسانی نمی کنند.

انسان باید بتواند برای خودش با ادبیاتی متفاوت، مفاهیم را بازتولید کند
و این یعنی حکمت؛ در احادیث داريم یکی از گروه هایی که به آنها حکمت می
دهند، افراد مخلص هستند. قلب ما باید خیلی خیلی اخلاص داشته باشد که
بتوانیم حرف درست تولید کنیم.

گام بعدی این است  که انسان ها سعی کنند این ادبیات نو را وارد جامعه
کنند و زبان مشترک پیدا کنند؛ ما انسان ها باید بتوانیم فهم مشترکمان را با ادبیات نو
در زبانی مشترک به گفتگو بگذاريم و برای رسیدن به حقایق عمیق و معانی دقیق،
شبکه ای اجتماعی از این فهم گسترده ی ایجاد شده، شکل بدهیم.
در این شبکه ی فهیم که همه حرف هم را می فهمند کسی نمی تواند اشتباهی
بکند یا حرف نادرستی بزند.
...

انسان ها باید سعی کنند زندگی عالی انسانی داشته باشند. مفهوم عالی اینجا
بازتولیدی است ازمفهوم زندگی متقیانه و مخلصانه ی مبتنی بر اسلام؛  زندگی
عالی زندگیست که به خداوند وصل است و درمقابلش زندگی احمقانه قرار دارد؛
زندگی ای که در آن به دنبال اهداف و نتایج دنیایی باشی....

می شود حقایق عالم را با ادبیات نو که تولید حکمت ما و بازتولیدی از
معارفی ست که دریافت کرده ایم ارائه بدهیم؛ همه با صد زبان یک حقیقت را
فریاد بزنیم و سعی کنیم به زبان مشترک برسیم. این جاست که فضای جامعه
تازه مهیای زندگی کردن می شود و راه رسیدن به این هارمونی اجتماعی، اخلاص
است.
همه یک حرف را بزنیم اما هرکس با ادبیات خودش؛ این که هرکس حرف و نظر
خودش راداشته باشد اشتباه است؛ تشتت آرا خوب نیست، باعث افتخار نیست! یک
نفر در سینه ی همه ی انسان ها علم قرار داده است؛ خدا در قرآن فرموده شیطان
بین انسان ها عداوت می اندازد و ما نباید این اجازه را به شیطان بدهیم. با
 حکمت است که جامعه ی ما به هارمونی می رسد؛  به هزار تعبیر همه حسن او
بگویند...

جامعه ی مهدوی جامعه ای است که همه با زبان مشترک، حرف حق می زنند ؛ و
این یکپارچگی جامعه ی مهدوی ناشی ازحکمتی است که به واسطه ی زیاد شدن عقل
و فهم انسان ها، ایجاد شده است.



-تاخیرها به خاطر قطع شدن اینترنت منزل و تعطیلی و سرماخوردگی بود و هنوز هم احتمالا ادامه دارند-



اولین سالگرد ِ وفات ِ آقای غیاثی






صلی الله علیک.

 

 

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند...

 

 

 

 

منبر چهارم

 


در دنیا که کسی به انگیزه و نیت ما اعتنا نمی کند، باید به نیت های
خودمان بها بدهیم؛ ابعاد وجود خودمان را به فراموشی نسپريم و برای آن
ارزش قائل شویم.
 
نزد خداوند حتی انگیزه ها و نیت های صادقانه که به عمل نمی رسد ارزش
دارد. بگذارید پرنده ی نیت های شما به جایی که دست شما نمی رسد پرواز
کند.

 شاخص عمده ی بها قائل بودن برای نیت، اهل نتیجه نبودن است. کسی که به
نیت بها می دهد به نتیجه بها نمی دهد؛ انسان وقتی از نتیجه رها می شود به
اوج رهایی می رسد.
این بها ندادن به نتیجه مخصوصاً برای هنرمند مهم است؛ او که همه باید
اثرش راببینند و خیلی برایش بد است که کسی واکنش نشان ندهد و اثرش را
نپسندند.
عشق به این که کارمان را بپسندند، خلاقیت را نابود می کند؛  خیلی از
استعدادها به علت استرس نتیجه گرفتن ازبین رفته است. در جامعه ی ما بین
آدمها استرس نتیجه ایجاد شده است؛ بین بعضی ها هم شوق به نتیجه است؛
درحالی که خدا که خداست نتیجه را گذاشته برای آخرت! این در رفتار خدا
هست؛ به سرعت نباید از خدا نتیجه خواست، همانطور که خدا به سرعت بلا
سرانسان نمی آورد...

وقتی نتیجه مهم نباشد، تشویق و تنبیه هم مهم نیست و حماسه وقتی شکل می
گیرد که آدم از نتیجه، ناامید می شود؛ کسی که اهل نتیجه ست، اهل معامله
است، اهل حماسه نیست؛ وکربلا حماسه ایست که زلفش با نیت گره خورده است.
اگر قرار بود حماسه ی عاشورا ذره ای نتیجه داشته باشد، کمی با احترام با
زینب کبري(س) و فرزندان حسین(ع) برخورد می شد...



منبر سوم



آخر دین، اخلاص است و  اخلاص وصفی است برای نیت.
برای مدیریت نیت، قدم اول  آگاهی داشتن ازقیمت و ارزش ذاتی نیت و همچنین
ارزش آن نزد خداست.

قدم دوم برای این مدیريت،  عملی کردن نیت های خیری است که به ذهنمان
خطورمی کند؛  باید اجازه داد  این نیات خوب در فرصت هایی که هر روز و در
زندگی همه ی ما هست تجلی،  توسعه و تصدیق پیدا کنند؛ البته در حد
مقدورات.

گاهی اوقات خدا زمینه ی نیت خیري را برای انسان ایجاد می کند، کاري که
ممکن است کوچک به نظر برسد؛ اما کارکوچک خوب را نباید از دست داد. چون
کافی است نیتش خوب باشد. کارهای خوب نزد خداخیلی بزرگند هرچند کوچک به
نظر برسند؛ همانطور که امام علی علیه السلام فرمودهاند: چگونه کوچک است
عملی که از سر تقواست؟

آن روی سکه ی تجلی دادن نیت های خوب،  تجلی ندادن نیت های بد است؛ جایی
که نیت های بد به ذهن انسان خطور می کند و قدرت برخوردبا آن نیت بد وجود
دارد، نباید اجازه داد نیت های کوچک بد رشد پیدا کنند. چرا که کسیکه در
کارهای کوچک بد از خدا نترسد، در کارهای بزرگ بد هم از او نمی ترسد.
پس نیت های ناب کوچکی که فراغت و فرصتش را دارید انجام بدهید؛ جزئیات را ببینید؛
گاهی اوقات بزرگترین حماسه ها از نیت های خیر کوچک شروع می شوند.

نیت اتفاقی ست لحظه ای و گذرا؛ قدم سوم برای کنترل نیت، باتفکر و محاسبه
مواجه شدن با نیت هاست.
نباید با تعجیل از کنار نیت عبور کرد؛ نیتهایتان را ببینید و محاسبه کنید؛
بسیاري از انسان ها نمی دانند چه گرایش هایی دارند، وقت محاسبه ی  نیت
ها، خودشان را می شناسند.

چرا حماسه ی ابا عبدا... و یارانش، حماسه ی بزرگی بود؟ چون واقعاً فقط
برای خدا بود؛ سراسر خلوص بود کربلا. کسی ازبچه های حسین(ع) قدردانی
نکرد...



 

 

منبر دوم

 


انگیزه گلوگاه روح انسان است؛ تمامی ادراک، گرایش ها و رفتار ما از انگیزه
های ما نشئت می گیرند و این انگیزه می تواند با کسب مهارت هایی تحت کنترل
باشد.
اولین قدم برای کنترل و مدیريت انگیزه و نیت، دانستن قیمت انگیزه است.این فهم یک قدم روحی ست که به انسان کمک می کند.

هر شخصی قیمت خودش و اجزای وجودش را بفهمد، شکرگزاري می کند؛ وقتی کسی
قیمت چیزی را بداند آن را هرز نمی کند. خدا می گوید هرکسی نیت خیري بکند،
خدا اجرش را برای او می نویسد مانند کسی که به آن عمل کرده است؛ پس خدا
برای نیت شما ارزش قائل است. خود شما هم باید یاد بگیريد با نیت خیرتان
خريد کنید و اگر اینطورنیستید ابلیس خرابتان کرده، ماتريالیست شده اید.
اگر قائل به قیمتی بودن انگیزه باشید، به طور طبیعی به تدريج در وجود
خودتان انگیزه های خوب تولید می کنید و به تجربه درمی یابید چطور باید
انگیزه ی خوب را به وجود آورد.

یکی از علایم عاقبت به خیري این است که انسان  غصه ی سعادت دیگران را
بخورد و این یعنی  نیت خیر نسبت به همه داشتن.
خدای متعال می فرماید:  من مقدراتم را متناسب با نیت های بندگانم درست می کنم.
شروع کنید نیت های خوبتان را افزایش دهید و با صدق نیت،  نظر خالق هستی
را نسبت به خودتان تغییر بدهید.

یکی از بهترين زمان ها برای پیدا کردن ژرفای دل و صدق نیت داشتن، هنگام
گريه بر مصائب حسین علیه السلام است...

 

 

ضمناً: می شود برپا خیام کاروان امشب/ خیمه ی سقا کنار خیمه ی زینب...

 

 

منبر اول



- وقتی موضوع صحبت های ِ یک منبر باشه  نیت و نتیجه و این که آیا از نتیجه گرا بودن راهی هست به اهل حماسه بودن یا نه از اساس نتیجه و حماسه بی ربطند به هم، خووب میشه حدس زد خلاصه کردن هر یازده شب این منبر، حتی اگر برای کاری باشه بسیار عجله ای و بسیار هم مثلاً حیاتی(!)، هیچ جائی استفاده نمیشه!
حالا اما من چون کم نمیارم، همین جای ِ کم رفت و آمد، خلاصه ی صحبت های ِ سال گذشته ی آقای پناهیان توی هیئت محبین اهل بیت علیهم السلام(دانشگاه هنر)رو میذارم شاید کسی خوند و صلواتی فرستاد بر محمد و آلش. -

 

شب اول؛

وجود انسان دارای ابعاد مختلفی ست که هرکدام ارزش خودش رادارد. جسم ابعاد
و پیچیدگی های خودش؛ روح هم همینطور.

وجود آدمی را به دو بخش میتوان تقسیم کرد. مرز بیناین دو بخش، که گوشه ای
کلیدی از وجود انسان است،"انگیزه" است.
نیمی از همه وجود انسان قبل و نیمی بعد ازاین نقطه است.

آن چه قبل از انگیزه است، مقدمه ی انگیزه است و آن چه بعد ازانگیزه است،
نتیجه ی انگیزه است.

اگر کسی بخواهد خودش را بشناسد باید ببیند انگیزه هایش چطورشکل می گیرند
و اگر کسی بخواهد خودش را تغییر بدهد باید بتواند انگیزه هایش رامدیريت
کند؛ بنابراین انگیزه در زندگی انسان بحث بسیار مهمی است.

جدای از جنبه های اجتماعی این بحث هرکدام از ما نیاز به نشاط وقدرت درونی
داريم؛ روایت داريم که مومن از آب و غذا انرژی نمی گیرد، از انگیزه اش
انرژی می گیرد.

انگیزه ی انسان مدام در نوسان است و این نوسان ها بد نیست وحتی خوب است و
نشانه ی انسانیت. وظیفه ی بزرگی که خدا به انسان داده، کنترل نوسانات
انگیزه است.
اگر انسان کاری را با انگیزه ی بالا  انجام بدهد در احوال شخصی اش و
همچنین در عالم تغییر ایجاد می شود؛ پس نباید با انگیزه حداقلی برخورد
کرد.

در حماسه اباعبدالله انگیزه نقش اول را داشته است و در شمایی هم که  غرق
حماسه ی اباعبدالله هستید بایدنقش انگیزه را بررسی کرد؛ نمی شود گفت
ارتباط شما با محرم اباعبدا... فقط از جنس عاطفه یا عقیده و یا معرفت
است. به نظر می رسد کسی دل ما را مستغرق خودش کرده که فقط برای خودش
باشیم....





میشه تو معرکه باشی، بی خبر بیرون بیای؟ پا تو آتیش بذاري، هیزم تر بیرون بیای؟

 

 

 

رفقا می دونید اسیري ببرن زن و بچه ای رو، یعنی چی؟

 

 

 

 

 

حرارتی در دلها که هرگز سرد نمی شود.


نشسته بودیم دور تا دور میز که تصمیم بگیريم چه کنیم برای کارگروه عکاسی هیئت. (بله؛ ما چنین هیئت با کارگروهی داريم!) یک پسرکی بود توی جلسه که اولین بار بود که اومده بود؛ دانشجوی ورودی بود به گمانم و خب زیاد شبیه بقیه ی آدمهای جلسه نبود، هر کسی حرفی می زد و نقلی می کرد از بزرگان که باید چه کرد. نوبت پسرک که شد با شورِ خاصی گفت که به نظرش ما باید کار آتلیه ای کنیم و از عناصر تعزیه و اینها استفاده کنیم و البته عکسها مدرن هم باشند و خلاصه که حرف های جدی عکاسانه، یکهو آخر حرفش گفت کلاً یعنی یه کاري کنیم که نشون بده این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟ و بعد سکوت کرد؛خیلی باحرارت گفت؛ خیلی. طوري که من یک سالی هست گاه و بیگاه یاد اون جلسه می افتم و حسینی که همه ی عالم دیوانه ی اوست.

***

دیروز بعد تمام شدن نشست ویدئو آرت دیدمش تو دانشکده مون؛ می خواستم برم ازش تشکر کنم، مطمئنم که خودش هم نمیدونه چه کرده با دل و جان ِ من.
نرفتم اما.
کاش هنوز هم به اندازه ی پارسال دیوانه باشه.



ضمناً: دعام کنید و دعاش کنید.





امام یعنی تو.


از همه ی روضه های این سالها، این خوب یادم هست که تو خیلی مهربانی، حسین جان.


با همه ی مهربانی ات، دریاب.