جاودانگی مختص اوست.
امروز، برای یکی از پروژه ها، رفته بودم پشت بهشت زهرا، کارگاه های ِ سنگ قبر تراشی.
یه ربعی بدون دوربین گشتم و بعد دوربین رو درآوردم؛ توی ِ هر مغازه ای می رفتم آدرس میدادن که برو سنگ ِ شهریار، از سنگ قبر خسروشکیبایی عکس بگیر؛ علاقه ای نداشتم. رفتم اما تا چشمهای ِ سنگ فروشا که منتظر بودن پیچیدن ِ منو تو سنگ شهریار ببینن برداشته شه از حرکاتم. کمی چرخیدم و عکس گرفتم و حرف زدیم. از قضا یک خطاطی اونجا بود، کارش چیز دیگه ای بود، عصرا میومد روی سنگ قبرا می نوشت. خداییش کارش خوب هم بود. بعد کم کم حرف زدم که شعر رو سفارش میدن که چی باشه؟ مد هم داره این پدیده؟ اوضاع چطوره و اینا. از اول سنگ قبر خسرو شکیبایی رو دیده بودم اون کنار. بعد از بیست دیقه صحبت دم ِ خداحافظی آقاهه گفت بیا عکس بگیر از سنگ قبر شکیبایی. گفتم إ؟ و چه جالب و دوسال گذشته که چرا پس الان؟ و آقا با خنده توضیح داد که این سومین سنگ قبرشه و یه قضایایی که قول گرفت به کسی نگم و اسرار کاری ه !
عجیب بود؛ این که آدمها حتی سنگ قبرشون و قضایای ِ پس و پیشش چقدر شبیه ِ به زندگیشون.
و عجیب تر ما هنوز زنده ها که فکر میکنیم بنده خدایی که از ما رفته، هنوز گیر ِ مسخره باری های ِ دنیایی ِ ماست.
ضمناً: من مردم بینی و بین الله سنگ مشکی براق با نوشته های اکلیلی روم نذارید؛