بیا بريم به مزار ملاممدجان- یک

ضمناً: شب نوروز بود، مزار شريف بودیم؛ میخواستیم با اِیمَل بريم بیرون چَکَر بزنیم(ولگردی کنیم یعنی) در حاشیه ی روضه ی شريفه؛ میگفتن امشب از همه جای افغانستان خودشون رو می رسونن اینجا واسه این که با هم خوش باشن. فردا هم که جشن بزرگ و رسمی آغاز سال جدید در حرم حضرت علی-کرم الله وجهه- برگزار می شد؛
برقع سبز رنگی رو که از هرات خريده بودم برداشتم که سر کنم محض خوشحالی، ایمل اما اجازه نداد. رفتیم. آروم آروم راه می رفتیم، گنبد آبی ِ حضرت علی-شون!- بود و خنکای شب و گروه گروه مردای شاد ِ افغان. از اون وقتایی بود که دل ِ آدم پر شادی میشه از دیدن مردم.
بچه ها رفته بودن از یک مغازه ای خوراکی بخرن، من کنار حلقه ی مردایی که با آهنگ محلی افغانی که از موبایل پخش می شد خیلی زیبا افغانی می رقصیدن، ایستاده بودم به تماشا؛ من و ساراصفورامهدی و ایمل با گروه گروه مردای افغان شاد توی پیاده رو بودیم، توی خیابون تانک بود(اسم اونا تانکه دیگه، ای سارا صفورا مهدی؟) و نظامی های از سر ِ تانک بیرون اومده و اون طرف تر روضه ی شريفه. سرخوشی ِ سبک ِ اون شب خوب یادم مونده.
این عکس رو بین عکسای مصر و بحرين و تونس دیدم؛ یکهو منو برد به اون شب ِ خنک. به اون همه خوشی ِ مست کننده. متاسفانه اسم عکاس رو گم کردم.