طی این دو سه سال از خیلی ها تذکر دریافت کرده ام که دخترک داری خیلی یک بعدی میشی؛همیشه هم ترسیده ام بعد از چنین تذکری از هر کسی که بوده. یعنی یک وقت هایی مدت ها فلج شده ام که ای وای و داد و بیداد که" چه دستی دستی خودم رو بدبخت کردم و نه راه پس و نه راه پیش"؛ بعد مدتی که گذشته از گریه زاری ها، بلند شده ام لنگ لنگان زندگی کرده ام؛ باز چند وقت بعدترش یک عزیز دلی، یک رفیقی، یک مهربانی، یک همراهی، یک همسفری برداشته گفته تو پیشتر، ترم یک و دوی دانشگاه یا نه اصلن همون پیش دانشگاهی خیلی پر شروشورتر و چندبعدی تر بودیا، چی شدی پس؟ و باز قصه ی دردناک خودزنی من شروع شده.

آخرین موردش رو هم یکی از این دو سه روزی از تعطیلات که تهران بودم و همراه رفیق شفق توی مترو نشسته بودیم به حرف های بهارانه ی رفیقانه دلگرم بودیم، گفت که فلانی گفته که فلانی گفته.
ناراحت نشدم، غمگین نشدم، خشمگین یا عصبی هم، حتی خوش حال شدم! نه که فکر کنید حالا خوشحالم که به به پس بالاخره عقل به کله م اومد و آدم شدم و فهمیدم نباید پرید از این ور به اون ور، نه به خاطر هیچ حرفی از این جنس؛ خوش حال شدم. دلیلش بماند بین من و اون اتفاقی که  منو یاد داد که یک بعدی بشم و باشم-البته میان این یک بعدی و یک بعدی ای که آدمها برچسبش رو بهم میزنن تفاوت هااااست-. 






ضمناً: این که یک بعدی یعنی چی‌ هم، برای خودش طنزی ه. هر بنده خدایی فک میکنه اگه اون کاری که اون دوست داره رو تو انجام ندی یا کمتر انجام بدی داری به سمت یک بعدی شدن پیش میری و باید مراقب باشی! با این تعریف من الان برای بعضی از رفقا و اطرافیان یک مهتاب بی بعد ام و وا اسفا و وا اسلاما...

ضمناً2: آدم نبایستی که یک بعدی باشه؛ آدم بایستی و شایستی که "رو به راه" باشه؛ از قضای روزگار این چند روز  داشتم به معنی "رو به راه بودن" فکر می کردم؛ به نظرم درست تر و اسلامی تر از "خوب بودن" ه محض پرسش از احوال آدمها؛  شما هم در حق من و همه ی یک بعدی های دنیا دعا کنید که در این یک بعدی بودن، رو به راه باشیم، ان شاالله.