گفتم که برای عید هیچ برنامه ای نداشتم و هیچ کاری هم نکردم؛ فقط یک کتاب خوندم، اون هم برای انجام تکلیف برای کاری. کتاب اما یک کتاب نبود فقط؛ دنیایی بود، بیشتر از تصورم طول کشید خوندنش به طوری که اسفند 89 از شمال شروع شد و تا 14 فروردین تهران طول کشید. فکر کردم شاید بد نباشه یه تیکه هاییش رو اینجا بذارم تا سالگرد شهادت نویسنده اش که هست بیست فروردین؛



عکاسی تقلید از طبیعت و واقعیت نیست و هر شی طبیعی یا واقعی وقتی در صورت عکس انجماد پیدا می کند به یک نشانه یا علامت مطلق تبدیل می شود. عکاس اشیا را آنچنان که هستند نمی بیند؛ خود را در آنها می جوید و سوژه ها را نهایتاً از آن لحاظ که می توانند دلالت بر مکنونات نفسانی او داشته باشند انتخاب و ترکیب می کند. در واقعیت اطراف ما همواره اشیایی وجود دارند که به آنها توجهی نداریم و از کنارشان عبور می کنیم، بی آنکه هیچ نوع پیوند احساسی ما را به هم مربوط کند، اما درون کادر سینما یا عکاسی هرگز چنین چیزی وجود ندارد، چرا که کادر سینما نماینده ی همه ی واقعیت درونی هنرمند است و هرچه در درون آن قرار می گیرد تنها از آن لحاظ وجود دارد که می تواند به معنایی خاص و مطلق در درون هنرمند اشاره داشته باشد.





ضمناً: واقعیت درونی هنرمند! فکر میکنم چه توی دانشگاه ها و آموزشگاه های هنر چه تو فضای کار، این واقعیت درونی هنرمند تنها چیزی ه که هرگز ازش سوالی نمیشه، در واقع کسی جرئت نمیکنه از این پدیده سوال کنه؛ چرا که حال هنرمندای این مرز و بوم تو این مایه هاست  که اصن به کسی چه که من کی ام و چی ام و چرا چی فک می کنم و همینه که هست .هیع.


ضمناً2: از مقاله ی "تاملاتی در ماهیت سینما" کتاب "آینه ی جادو"، جلد اول.