با این پیش فرض نوشتم که "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" .+ من می دونم که قضیه کاملا

 

سورئالیستی یه! پس به چند و چون ماجرا گیر ندین....

 

با پیش فرض من بخونید.

 

 

دلم می خواد امریکا (این خط ه یعنی مرگ بر امریکا)با همه ی

 

تانکاش،توپاش،سربازاش،هواپیماهاش،هلی کوپتراش، تفنگاش و خدم و حشمش به تهران حمله کنه .

 

 آژیر قرمز بزنن. بگن برید یه جای امن . منم با آرامش کلی کتاب( کلی یعنی خیلی خیلی تا) درو

 

کنم .شایدم رفتم انقلاب و کتاب دزدیدم. شایدم از همین نمایشگاه کتاب مدرسه دزدیدم.کلی تا.

 

همه رو بریزم تو یه چمدون و برم(بریم.چون من بدون خانواده جایی نمی رم!) .

 

برم شادمونه (دهات پدری بابام.) بین درختای گردو بشینم و بخونم .

 

بخونم تا جونم بالا بیاد. و هی آمریکا حمله شو کش بده و من انقده بخونم که کتابا تموم شه.

 

و وقتی کتابا تموم شد برم تبادل کتاب . و امریکا هم چنان تو تهران در حال حمله باشه .

 

و من بخونم. و بخوابم و بخونم. قول می دم حتی سری کامل کتابای تاریخ ویل دورانت رو بخونم .

 

 قول می دم.

 

و حتی کل امثال و حکم رو.

 

همه ی کتابای سخت و با اصطکاک رو که هر صفحه ش دو ساعت طول می کشه . قول می دم.

 

 

پ.ن: اگه راه دیگه ای برای یه تعطیلی دو تا سه ساله در روند زندگی سراغ دارین ، بگین . فقط راهش عمومی باشه. روند زندگی کل ملت همین بشه.

 

پ.ن 2: فک نکنین که فشار روحی ه و به خاطر امتحاناست که من دیگه از این فشار روحیا بم نمی آد. (شایان ذکر:  امتحان حسابانی که میانگین 4.06 بوده  رو، من 8 شدم)

 

پ.ن3: کسی رو دیدین که مرگ روحی برش عارض شده باشه ؟ ندیدین حتما. چون  رستم (در نبرد با اسفندیار) دچار این حالت  بوده که نمی شه دیدش . اما من ،مهتاب، اعتراف می کنم که مرگ روحی بر من عارض شده....