فابک للحسین....
کم کم دارم می فهمم "درگیر زندگی ِ شدن" یعنی چی؛
مدت هاست پشت بند ِ هم درگیر ِ شادی و غم دنیا بودم؛ یا کسی به دنیا میاد، یا کسی ازدواج میکنه، یا عروسی دعوتیم باید بدوئیم پی لباس و آرایشگاه و بعدش هم نقد و بررسی سر تا پای ِ مجلس، یا عزیزی از دنیا میره و غم ِ دیدن ِ سر و همسر و بچه هاش پر میکنه روزهامو، یا کسی مریض میشه و ترس ام می گیره، یا رفیقی میره برای ِ مدتی، یا کسی غم ِ پول داره و من زورم به کمک نمی رسه، یا بعضی ها خیلی خوش حالن من نمیتونم تحمل کنم چرا چشونه چطور می تونن، یا باید بدوئم از این بانک به اون بانک، یا کارتام گم میشه، یا درسام تلنبار میشه، یا با یکی دعوام میشه، یا یکی با من دعواش میشه، ... و ...
بعد گاهی دل ام لک می زنه برای ِ فراغتی برای ِ فکر کردن! فکر کنید آخه :(
+ نوشته شده در شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 15:52 توسط مه تاب
|