ظهری از دانشگاه برگشتم خونه؛ کلی خبر چرتکی از صبح شنیدم و کلی تصمیم چرتکی تر مجبورم بگیرم ظرف این یکی دو روز؛ حالٰ، خراب.

زنگ دبیرستان دخترونه میخوره؛ بچه ها با دست و سوت میان تو حیاط؛‌ یک ساعت تمام دست میزنن و جیغ میزنن و تشویق میکنن. دقیقاً نمی فهمم چه خبره، اما مدام تصویر حیاط مدرسه مون جلو چشممه و خانوم تهرانی که هی خواهش و تمنا می کرد که آروم باشیم.
یاد اون روزی افتادم که یه گروه شروع کردن به دست زدن یه گوشه ی حیاط و تو کمتر از یک دیقه همه ی حیاط داشتن دست می زدن.

ترکیب  کوه های سر به فلک کشیده ی تم‌ جی میل و سروصدای دختر دبیرستانیا، تسکین دل بی قرارم میشه.