همیشه همین طوره؛ حال روحم بده و بی اعصابم، سرما میخورم. در اثر استراحت تو خونه و هیچ کاري نکردن و قطع هرگونه رابطه ای با امور جدی زندگی، حال روحم خوب میشه. تصمیمات کلان و جامعی برای آینده میگیرم. افق ها، روشن میشن. در حال چیدن جزئیات حماسه ای که برای آینده تدارک دیدم، دوباره علائم سرماخوردگی رو حس میکنم. چندساعت یا چند روز بعد، سرما خورده م. در اثر ویران شدن همه ی برنامه هایی که برای روزهای خوش آینده ريختم، حال روحم بد میشه و ...



ضمناً: کور شم اگه دروغ گفته یا اغراق کرده باشم.