بعد از سه سال، سري به فیس بوک زدم. هیچ وقت شبکه های اجتماعی مجازی را نفهمیده ام. همیشه هم فکر کرده ام علاقه ای بهشان ندارم. البته به خاطر ترس از در منجلابشان افتادن، همیشه هم ازشان دور گرفته ام تا جایی که شده. این چند روز ِ فیس بوکی اما به دیدن عکس و نوشته های بچه های مدرسه گذشته و حسابی من رو غرق خودش کرده.
با این که دنیاهای ِ بسیار بسیار متفاوتی داريم(و داشتیم البته) خیلی دوست دارم دوباره ببینیم هم رو.
دوست دارم حرف بزنیم. دلم برای خندیدن ها و چرند گفتن‌های دورهمی تنگ شده.
دوست دارم از بچه‌ها بپرسم و بشنوم. دلم برای دیدن صورت‌هایشان(نه عکس پروفایلشان) اساسی تنگ است.
دلم برای اون جنس از باهم بودن ِ مدرسه ای تنگ شده.


و بعد متاسفانه ناامیدی عجیبی هم دارم از این که بشود هم را ببینیم...