وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام...
از در که می آد توی ِ خونه، خسته و بیحوصلهست؛ یک دستهی بزرگ نرگس هم توی دستاشه. نرگسها رو میگیرم و توی گلدون میذارم. چایی رو خورده نخورده میشینه پای کامپیوتر و کمپانی آو هِروز بازی میکنه بیوقفه. سه ساعتی هست داره بازی میکنه و بسیار هم راضی به نظر میرسه.
من؟! خب موندم که اون حجم ِ نرگس پر از لطافت و محبت رو باور کنم یا چندین ساعت بازی خشن ِبیوقفه و سکوت رو؟ و البته مستم از بوی نرگسهای شادِ گلدون ِ سفالی ِ سبزمون.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ ساعت 22:47 توسط مه تاب
|