تقریبا ۶ ساعت بعد نوشتن این نامه ی سفر  بارون بارید (و می باره ) . تنهام. هر دو دیقه یه بار می پرم توی بالکن و نفس می کشم . توی نهاوند فک کردم امسال انقد دیر اومدم که بهار رو ندیدم . حالا تابستون بهار شده . چه توفیری داره که دو ساعت هوا بارونی باشه یا بیش تر؟ !

پ .  ن : به این بارون توی نهاوند می گن "غوره شورون" .  بارونی ه که گویا بعدش غوره ها انگور می شن! هر سال هم می آد . یعنی از وقتی من یادم ه همیشه این موقع های سال یه این طور بارونی اومده...

 


 

اولین روز .

ظهر . می رسی . همان کوه ها . باغ ها . کوچه  ها .

همان آدم ها ؟

همان میدان . میدان و بلواری که تو قسمت بزرگی از کودکیت را (و یحتمل قسمت بزرگی از خودت را) آن جا بوده ای ... همان مغازه ها .. . با تقریب خوبی همان آدم ها .

خانه ی مادر. همان بوی غذا. همان حرف ها ...شوخی ها ... دور هم ولو شدن ها ... دعواها .

غروب. روضه. نگاه های آشنا اما دور ... کوچه های قدیمی آشنا ... بوهای آشنا ... آدم های غریب ؛غریبه !

کوچه پس کوچه های قدیمی ... دوچرخه سواری ها.. سنگکی ...کوچه باغ ها .

زل زدن به آدم ها . برای پیدا کردن دوستی، هم مدرسه ای ، آشنایی ..بی محابا زل می زنی ...خیره . اما تنها چیزی که می بینی غریبی است و بی حیایی .

شب. خونه ی اون یکی بابا بزرگ . دعوا...ترکی حرف زدن ها ..قسم خوردن به **** ؟ لرزیدن !

 نفهمیدن و خندیدن ....

 

 

دومین روز . 29/3 .

 

بیدار شده ای. به سمت همدان . هماهنگی . رفتن به خانه ی یک دوست نه چندان قدیمی . دوستی از سوم ابتدایی تا سوم راهنمایی . همان دوست . نگاه اما ...غریب . حرف ها ؛ غریب.

بزرگ شده ای و دور ... همان دوست اما تو ؟ بزرگ و دور و پرت !

برگشتن . خواب . حرف . حرف . ولگردی های شهرستان گونه ...

و زل زدن - تار دیدن بدون عینک و زل زدن-

دیدن دوست ها ، هم کلاسی ها ... عوض شده ام / گذشتن بی خیال از کنار تک تکشان . بی خیال ؟ تو انگار کن بی خیال . بزرگ شده اند و دور و پرت !

همان بلوار... دیدن مینو و حرف های طولانی . وسط کوچه . سوال از کنکور. هنر ؟ تعجب ها و نیش خند ها... تو ساکت . می پرسی : نهایی ؟ و شروع می شود ... سیل نمره ها ... اعتراض ها ...فحش ها . و تو می خندی که : اوهوم! فصل مشترک ما آدم های بزرگ و دور و پرت... نهایی!

خاله ها ؟ از 6 تا فقط 2 تا ... تو انگار کن یکی ؛ که یکی شان رفته . .. از دست رفته !

ساکتی . چرا ؟ به رسم کوچک تری ... ساکت ؟ سر در چاه.

 

 

سومین روز . چهارشنبه . 30/3

 

صبح. خبر پروژه . برنامه ی برگشت

بعد از ظهر . رفتن به دهات ... آشنا ها ؟ خیلی دور و غریب...

 

 

چهارمین روز . پنج شنبه .

 

صبح . بی کار . شاد بودن بی بهانه . آماده شدن برای عروسی غیرمنتظره .

غروب . عروسی. حیاط پر از پونه . زود رسیدن . حرف ها و غیبت ها!

آمدن طلافروشی های متحرک ... موهای طلایی ... تظاهرها ... تو خوش حال از این که غریبه ای ! به همه می خندی (=لبخند ملیحانه) به گمان آن ها برای احترام ؛ به گمان تو به قصد تمسخر !

گیر دادی .... که نماز ! نه که همیشه اول وقت بخوانی یا اصولاً همیشه بخوانی ... نه! اما به قول و عمل پریا نماز گاهی وقت ها  کل وجودت را می گیرد... بلند شده ای . بدون وضو . الهام می خندد که: بدون وضو ؟

تو دنبال قبله ای ... وسط  گذرگاه ... می خوانی . زیر نگاه ها ... با خنده برمی گردی بین طلافروشی های متحرک .... می خندی... به همان علت قبلی . تمام می شود . مانده ایم با دو تا خواهر عروس .می خندند ... می خندی ... اشاره می کنی و می خندی . قول و قرار ها  و قه قهه  ها ... برمی گردی ...

 

شکوفه خواب .. . آن یکی ؛ سرگرم . بدجوری سرگرم .

اس ام اسی می رود و می آید و تو...

خواب.

 

 

پنجمین روز . جمعه 1/ 4

 

تولد عده ی کثیری از خاله ها و شوهر خاله ها و مامان .به کسی تبریک نمی گویی . وسایلت را جمع می کنی . بلیط می گیری برای تهران . خبر مردن  مسعود –پسر همسایه ی قدیمی مادر- ... و شما ؟ همه با بهت و دل سوزی... جمع قابل توجهی عازم سنندج ... تو خداحافظی می کنی ... رفته اند . می خوانی ! سرنوشت را  و فحش می دهی.

باز هم همان کثافت کاری ها... انجام می دهی و پشت بندش فحش را روانه ی خودت می کنی ... بی کاری... دوره ی پروژه ! دو نفرید اما هر دو تنها . به قولی دو تا یکی!  بابا آمده. بلیط 1۵/1۱ ... 7 نفر بودن برای آزمون قلمچی . له شدن. پشت کنکوری . .. به قلم چی فحش می دهی ... نخود می خوری و به بلیط نگاه می کنی . از صبح دو تا خبر مرگ . سومی  ؟ به خودت فکر می کنی ... سومی ؟ هیچ دور نیست ...

 

 

نفس ؟!

 

 گفته بودم می رم نفس بکشم ؟

 

 کشیدم ...

 

اما نه اون نفس به معنای واقعی کلمه !

 

یک نفس پر از غریبی و گنگی و پرتی .

 

و برگشتم .