خود مهتابی تو اصلاً ، خود مهتابی تو...
من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم ميکنه
ميون جنگلا طاقم ميکنه
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگی
مث شب
خود مهتابی تو اصلاْ خود مهتابی تو
تازه وقتی بره مهتاب
و هنوز
شب تنها، بايد
راه دوری بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی مث شب
تازه روزم که بياد
تو نميری
مث شبنم
مث صبح
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ نازک
مث اون ململ مه
که رو عطر علفا
مثل بلا تکليفی!
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات
مث برفايی تو
تازه آبم که بشن برفا و عريون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سياهی
و به بادای بدی مي خندی
من بهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
ميون جنگلا طاقم می کنه ...
پ.ن:زمین و زمان مجالم نمی دهند
همین...
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۸۶ ساعت 23:39 توسط مه تاب
|