مهتاب.
یه جایی تو خیابون خیام نشستم و دارم از پنجره ی مثلثی، آسمون ِ از بنفش تا نارنجی رو میبینم و فک میکنم به جاهایی که الان میتونستم باشم و نیستم و اینجام و خب چرا ناراضی باشم وقتی خودم خواستم که اینجا باشم و خسته ام و چرا و چرا و چی میگی تو آخه لعنتیییییییی؟!
ترم سه که نه، ترم پنج رو که مرخصی بگیرم، بعد دقیقاً هر وقتی همونجایی ام که میخواستم.
بعد، هنوز هم کسی از بخارست اینجا رو نمیخونه؟ ترم دومی شدما.
ضمناْ: تایپیست که جور نشد، چرا دچار سردرد مرگ آور شدم رو نمیدونم. چهارم فروردین ازش میپرسم چرا آخه اینجوریه این دنیا.
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 22:29 توسط مه تاب
|