وارد ِ شهر که شدیم، گرمای شرجی، طوری بود انگار که وسط ِ مرداد اومدیم شمال.
شده رفته باشین جایی که بوی دریا هست اما هر چقدر می گردین دریایی نیست؟ اضطراب و انتظار مدام ِ این وضع به کنار، با بوی دریایی که چشم نمیبینتش هیچ طوری نمیشه کنار اومد...
بعضی ها اما انگار دریا رو هم دیدن توی اون شهر. من که انتظاری هم نداشتم. فقط وقتی که هوای دم کرده ی شهر خورد به صورتم برای بار اول، کمی به چراغ های شهری که کنارش بودیم نگاه کردم پی ِ جایی که میخواستم و وقتی پیدا نشد، سرمو پایین انداختم و آروم زمزمه کردم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا به. 

سه ماه پیش بود که برای اولین بار رفتم جایی که اسمش شهر بود؛شهری که غربت بود همه ش.

 

ضمناً ۱: آآآخخخخ...

ضمناً ۲: از گلو درد بی خواب شده م.