عنعخعغعتقسف4فو
رفته م حموم. مثل ِ همیشه با موهای خیس کنار پنجره ی اتاق وایسادم دارم به درختا نگاه میکنم. پسر ِ همسایه ماشینو پارک میکنه، مامانش از بالا داد میزنه آخه کجا بودی تو؟میگن شلوغه خیابونا...
پسره با هیجان میگه مامان اینا اصن نمی ترسن. موتور پلیسای ضدشورشو آتیش زدن باید می دیدی. همه ی بدنم می لرزه از ترس. می ترسم هم برم بیرون؛ نمیخوام صحنه های صبح رو دوباره ببینم. حمله های وحشیانه و جوونایی که کتک میخورن بی که بدونن آخه چرا...
به کی باید لعنت فرستاد توی این اوضاع؟ از کی باید عصبانی بود؟ کی جواب ِ این همه استرس ِ این شهر رو میده؟
ضمناً: بیچاره بچه های عراق و پاکستان و افغانستان و فلسطین...
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 18:22 توسط مه تاب
|