همیشه کسی در تاریکی هست که ما را به وحشت می اندازد
همیشه کسی در تاریکی هست که خودش هم از وحشت می لرزد

همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله های ما با صورتش برخورد می کند
همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله هایش را به سمت ما شلیک می کند

شلیک کننده وقتی شلیک می کند شادمان است
شلیک کننده وقتی شلیک می کند غمگین است

رمقی نمونده. سعی هم می کنم زنده باشم، دنبال ِ منطق نباشم، نخوام چیزی از کسی، فکر نکنم، مطالبه نکنم، تحلیل نکنم، نبینم، نشنوم... نمیشه اما. هر جایی میشینم حرف از خیابوناست. خونه پر از بغض ه؛ آروم آروم وسایل رو جمع میکنیم و توی کارتونا میذاریم، هر نیم ساعت یه بار دو ساعت میشینیم وسط ِ خونه، مبهوت. چطور میشه باور کرد؟ نه تولد ِ مامان، نه عوض شدن ِ خونه، نه کتابای خوبی که میخوام بخونم، هیچ کدوم حواسمو پرت نمیکنه. که به کنکوریا فک نکنم، که به آدما فک نکنم، که به تو فک نکنم، که فک نکنم، که بتونم زنگ بزنم بی بغض حرف بزنم.
گاهی دعا میکنم کاش همه ی مردم عاشق باشن این روزا؛ عاشق باشن و امیدوار...