رنو جان!
ببینید چقدر من ِ این روزهاست تیکه ی آخر ِ این؛ از اونجایی که میگه "بهش میگفتی بیا بریم فلانجا خیلی خوش میگذره، نمییومد. بهانه میآورد که کسی رو نمیشناسم. بهانه میآورد که کار و بار داره. اما بعدش مینشست با ولع گوش میکرد وقتی براش تعریف میکردی چی شد و چی نشد. مینشست عکسا رو نگاه میکرد و میخندید. بلندبلند شعر میخوند. اگه حواست نبود ادامه میداد اگه حواست بود کمکم صداش فید میشد. بگم همین یه جمله رو خلاصه؛ خوددریغکنترین آدمی بود که تو زندگی دیدم. "
بعد به تیتر توجه ویژه کنید؛ به رنو.
ضمناً: تو علاوه به تیتر، به این که نصف بیشتر پاییز گذشت فک کن، زباله جان!
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم آبان ۱۳۸۸ ساعت 20:55 توسط مه تاب
|