دبدان درد.
شروع کرده م به حساب و کتاب؛ به شمردن و کم و زیاد کردن پول های نداشته ام، هی کم و زیاد می کنم که کدوم سفر رو نرم ، کفش نخرم یا کیف دوربین، بی خیال ِ لباس های بافتنی ِ پاییز بشم یا قید ِ کتاب هایی که میخرم رو بزنم، هی حساب و کتاب و بالا و پایین و نقشه و طرح؛ برای چیزی که تا دیروز فحش میدادم به خودش و جد و آبادش اما حالا عاشقشم به گمونم؛ عکاسی ِ سیلور با همه ی دنگ و فنگ و گرونی و صبری که می طلبه.
+ نوشته شده در سه شنبه سوم آذر ۱۳۸۸ ساعت 19:15 توسط مه تاب
|