بزرگ مردانی که هستند حوالی ِ روزهای ِ ما...
هزار بار هزار کلمه ردیف میشه که بنویسم، بغض اما، عصبانیت اما، بیچارگی اما، سردرگمی اما، بی حوصلگی اما، کوچیکی اما، من اما نمیذارم.
دوست دارم گریه کنم؛ از دیشب دارم جون میکنم که تولد رو تبریک بگم با چار تا کلمه و هنوز تا این لحظه نتونستم.
دلم گریه میخواد.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۸ ساعت 19:34 توسط مه تاب
|