مثلاً یادم نیست پارسال امروز رو، من و علی شاهی و گلنوش رو.
انگار که وحی ِ منزل، جنابان ِ خواستگارها و خواهران ِ گرامشون، عین وسط ِ امتحانات یادشون میفته به من. بعد قضیه میشه از من انکار و از اونا اصرار، بعدتر این میشه که خب من یه ترم درس نخوندم، الان همه ی وجودمو سعی می کنم وقف فی الامتحان کنم، اون وقت تر دیگه به هر چیز ِ دیگه ای که فک می کنم حوصله شو ندارم، اون وقت تر هم که میشه اوضاع ِ الانم.
آخه این انصافه که تو این گرما، آدم هم امتحان داشته باشه، هم خواستگار؟! :)
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 11:50 توسط مه تاب
|