می شه تو پول خفه شد!

با این پیش فرض نوشتم که "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" .+ من می دونم که قضیه کاملا

 

سورئالیستی یه! پس به چند و چون ماجرا گیر ندین....

 

با پیش فرض من بخونید.

 

 

دلم می خواد امریکا (این خط ه یعنی مرگ بر امریکا)با همه ی

 

تانکاش،توپاش،سربازاش،هواپیماهاش،هلی کوپتراش، تفنگاش و خدم و حشمش به تهران حمله کنه .

 

 آژیر قرمز بزنن. بگن برید یه جای امن . منم با آرامش کلی کتاب( کلی یعنی خیلی خیلی تا) درو

 

کنم .شایدم رفتم انقلاب و کتاب دزدیدم. شایدم از همین نمایشگاه کتاب مدرسه دزدیدم.کلی تا.

 

همه رو بریزم تو یه چمدون و برم(بریم.چون من بدون خانواده جایی نمی رم!) .

 

برم شادمونه (دهات پدری بابام.) بین درختای گردو بشینم و بخونم .

 

بخونم تا جونم بالا بیاد. و هی آمریکا حمله شو کش بده و من انقده بخونم که کتابا تموم شه.

 

و وقتی کتابا تموم شد برم تبادل کتاب . و امریکا هم چنان تو تهران در حال حمله باشه .

 

و من بخونم. و بخوابم و بخونم. قول می دم حتی سری کامل کتابای تاریخ ویل دورانت رو بخونم .

 

 قول می دم.

 

و حتی کل امثال و حکم رو.

 

همه ی کتابای سخت و با اصطکاک رو که هر صفحه ش دو ساعت طول می کشه . قول می دم.

 

 

پ.ن: اگه راه دیگه ای برای یه تعطیلی دو تا سه ساله در روند زندگی سراغ دارین ، بگین . فقط راهش عمومی باشه. روند زندگی کل ملت همین بشه.

 

پ.ن 2: فک نکنین که فشار روحی ه و به خاطر امتحاناست که من دیگه از این فشار روحیا بم نمی آد. (شایان ذکر:  امتحان حسابانی که میانگین 4.06 بوده  رو، من 8 شدم)

 

پ.ن3: کسی رو دیدین که مرگ روحی برش عارض شده باشه ؟ ندیدین حتما. چون  رستم (در نبرد با اسفندیار) دچار این حالت  بوده که نمی شه دیدش . اما من ،مهتاب، اعتراف می کنم که مرگ روحی بر من عارض شده....

 

و اینک نکبت غاصبی دگر...

به پست های چرت و مزخرف این چند وقت زیاد توجه نکنین . انقده تلخم (از لحاظ درونی که بیرونم همیشه خندان ه!) . انقده تلخم که یه تنه می تونم یه لشکر امیدوار رو از زندگی ناامید کنم...

 

این پست باشه جای ه یه پست آه و ناله و اشک اندر باب جامعه و زندگی و سرنوشت ودین و مذهب و انتظار .

 

هادیان می گه: آدم تو سن شما به همه چی گیر می ده . مثلا گیر می ده مامانم که چی؟ بابام که چی؟ برم که چی؟ هستم که چی؟ هان؟ که چی؟/ فک کنم این هادیان بعضی وقتا دروغ نمی گه.

 

 

 

سوال : تپه نوک * داره؟    (top*)

جواب: نه . نه بابا (خنده ی فیلسوفانه سر بدین!). معلوم ه که نه! تپه در واقع  ارتفاعات پست رو می گن که با شیب کم بالا می ره و خمیده ست .  اون قله ست که نوک داره.....

 

* این است استدلال یک مرد تحصیل کرده ی متین از مفهوم تپه و قله و نوک!

 

 

درخواست

 

_ : ببخشید می شه از تراشتون استفاده کنم؟

 

-: آره . حتما.

 

  * این مکالمه بین دو تا مرد 70 و 45 ساله رد و بدل شد.

 

 

معلم : اشکالاتون رو بپرسین .

ما: سکوووووووووووووووووووووووووووووووت.

معلم: بپرسین! یعنی سوال ندارین؟

یکی از خانما با اکراه : استاد ....(یه سوال در حد مفاهیم اولیه ی افعال تو بی )

سیل سوالا ی آقایون در مورد افعال تو بی ...

استاد ، یعنی اگه با شی ایز بیاد با هی هم ایز می آد؟

آها ! این یعنی اگه با هی ایز بیاد با شی هم ایز می آد؟

ببخشید با جولیا ایز می آد یا آر؟ ....... آها!

ببخشید در مورد جین هم همین موضوع برقراره؟ ....چه جالب!

جناب ، ببخشید . در مورد کارولین هم این موضوع صدق می کنه؟ ......(این که این موضوع در مورد کارولین هم صدق می کنه رو تو دفترش می نویسه!)

........

 

......

 چند تا حرف انگلیسی داریم ؟ و چند تا کلمه؟ یا محدودتر، چند تا اسم خاص؟

زیاد تا!

 

و معلم (=استاد =جناب) داره برای آقاها توضیح می ده که آره در مورد ژوزف هم این موضوع صادق ه!

 

............

.............

.......

و معلم داره توضیح می ده که در مورد جاناتان هم قضیه صادق ه! و آقاها دارن یادداشت می کنن!

جناب ببخشین در مورد اسمای غیرانگلیسی هم این قضیه صادق ه؟

 

بله.

 

آها یعنی در مورد جعفر صدق می کنه؟ ... آها...

...........

.......

............

ببخشید جناب در مورد اسماعیل چی؟

 

حالت من در حین این گفت و گوها:  لبخند> لبخند> همکاری با معلم > نقاشی کشیدن> با جورابم بازی کردن> سوت زدن > به سقف خیره شدن> آه خشمگین کشیدن> و سرانجام نیم ساعت خواب مفید!

 

نمی دونم از بخت بد من ه یا آقاها ( مردا خیلی عام ه و آقایون خیلی احترام آمیز، پس همون آقاها) همه در استقرا، استدلال و استنتاج مشکل پایه ای و اساسی دارن!

که به دومی بیش تر مشکوکم...

 

 

در جریان جایزه دادن به افرادی که یه اسم خوب واسه شرکت ارتباط سیار پیدا کنن که هستین؟

 

حیف که این اسم ه "نکبت غاصب" رو قبلا به طور رسمی به یه نفر دیگه دادیم وگرنه.....

 


سلم علیکم.

گاهی اوقات .

خیلی الکی.

خیلی الکی ها.

دلم ، زندگی نمی خواد.

الکی.

 


الکی البته تعابیر متفاوتی دارد.

من مفتخر آمیز

افتخارات من در روزهای امتحانی :

 

1-     هیچ کدوم از درسای اختصاصی رو بالای 17 نمی شم !

(در این مورد ، شیمی جز زنگ تفریح ه من ه . استثنائا)

 

2-     هیچ وقت دور اول(مگه به جز دور اول ، بازم دور هست؟) درس خوندنمو زودتر از 1 تموم نکردم .

 

3-     و ایضا هیچ وقت زودتر از 4 بعدازظهر روز قبل ه  امتحان اقدام به خوندن نکردم.

 

4-     سر امتحان حسابان تا نیم ساعت فک می کردم این برگه ای که دستم ه ،

 یه سری  قضیه ست که باید باهاش سوالا رو جواب بدم و منتظر سوالا بودم!

 

5-     شعر حفظی ادبیات رو حفظ نکردم.

 

6-     کل دفتر عربیمو روی دیوار کنارم یادگاری نوشتم.

 

7-     با قیافه ی مظلومانه از زیر دست همه ی مراقبا در رفتم .

 

 

8-     یه امتحان آسون داشتیم<دین و زندگی> .

 

با نظرای فیلسوفانه م جفت پا رفتم تو دین و درس و ...

 

9-     در هر شبانه روز حداقل 14 ساعت خوابیدم . (حداقل!)

 

10- روزای تعطیل زودتر از 11 بیدار نشدم.

 

11- فمیدم که برادران کارامازوف رو داستایوسکی نوشته نه داستایوفسکی

(یه عمر این کتاب رو دیدم و کل این یه عمر یقین داشتم که داستایوفسکی نویسنده شه!)

 

12-  ابدا هیچ چیز به اطلاعات علمیم اضافه نشد.

 

13- کلی چیز میز باحال از دفتر دبیرای مرد دزدیدم (البته با همکاری یه جمعی!)

 

14- فلافل فروشی بلوار رو کشف کردیم (بازم با همکاری همون جمع)

 و از دست هایدا و غذاهای گیرون گیرون راحت شدم (1000 تومن= گرون!).

 

15- همه ی قسمتای باغ مظفر رو دنبال کردم (بعضی قسمت ها با تکرار!) .

 

16- و بالاخره این که به دنیا اومدم !

 

 17 - در همه ی امتحانا یه پاپیروس طویل تو جامدادیم داشتم.

 

 

 

تصور بفرمایید شبی رو که من کنکور دارم!  


 

پ.ن: یه چیزایی بده(مثله از پشت به دوست خنجر زدن.) یه چیزایی بدتره ! مثه جفت  پا تو گل

رفتن .اونم کجا؟ درون میدون ولی عصر. . دور میدون نه ها! درون میدان

 

فکر نیم پز

 

فکری که مدام محتاج بکن نکن باشد،فکری است خام .

                                                                          <جلال آل احمد>

 

 

چقدر دلم از این فکرای پخته می خواد! پخته ی پخته ی پخته!

چقد دلم یه هفته ، یک بند، هری پاتر خوندن می خواد.

چقد دلم زندگی کردن می خواد .

چقد دلم هوای اون روزها رو کرده. چقدر!

چقد دلم می خواد هر دو روز نیام اینجا و بنویسم چقد دلم می خواد...

چقد دلم دوران شیطونیای خرکی راهنمایی رو می خواد . چقدر؟

 

* البته از همه ی این چقدرها ، چقدرتر، دلم پول می خواد!

 

پ.ن: درست ه که امروز ادبیات داشتیم ، ولی این که امروز صبح برف می اومد و صدای قرچ قرچ کفشم رو می شنیدم ، درست تره.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

خیلی آزاردهنده ست یه نوشته هایی رو خوندن . خیلی . خیلی. این پایینی یه یه نمونه ی کوچیک کوچیک از اون نوشته های ظالمانه ست . کوچیک ه کوچیک!

 

هیچ چیز، دیگر مثل اولش نیست...چقدر دلم هوای آن روزها را کرده است. آن روزهای خوش شروع را.تلخ شده ایم و هی زندگی را هم به کام یکدیگر تلخ می کنیم، انگار که زهر. هیچ کوتاه نمی آییم و مدام به پر و پای هم می پیچیم. چشممان زده اند، می دانم!

 

 

حال نزار من

در راستای همون بی پیش فرض نتوان زیست:

دین و زندگی ۳ >درس دوم > صفحه ی ۱۶

 بررسی

* آیا برای رسیدن به یک زندگی هدفمند ، شاد ، رضایت بخش و خوش فرجام ، راهی آسان تر ،

مستقیم تر و مطمئن تر از دین می توان یافت؟

پس ، چه عواملی سبب می شود که برخی انسان ها قدم در کوره راه های نامطمئن و

بدفرجام می گذارند؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو لیست مولفین این کتاب قریب به ۳۰ نفر رو اسم برده!

 واقعنی یکی از اونا مخ داشته؟ حتی اندکی؟ پشیزی؟

 

پ.ن : لعنت به علم که دین رو هم مسخره می کنه! لعنت...

در کار بودن نخ!

 

بروس شوارتز* . فکر نمی کنم اسمش تا حالا به گوش هیچ کدوم از شما بی شعورا خورده باشه . ولی این اصلا مهم نیست. اون یکی از بهترین عروسک گردان های دنیاست . عروسک گردان ها معمولا وقت نمایش دست هاشون رو توی دستکش مخفی می کنند تا تماشاچی اون ها رو نبینه و حواسش به نمایش باشه. بیش تر اون ها از نخ و عصا و این جور چیزها استفاده می کنند،اما بروس شوارتز از این کارها نمی کنه. بروس دستاشو به شما نشون می ده ، برای این که نمایش هاش اون قدر محشره که بعد از یکی دو ثانیه تماشاچی دست ها رو فراموش می کنه و محو بازی می شه . دست ها رو می بینه اما در واقع نمی بینه . می فهمید چی دارم می گم کله پوک ها؟ در واقع شما فقط رقص عروسک ها رو می بینید . بس که عالی می رقصند . اما نکته ی مهم ، نکته ی خیلی مهم ماجرا این ه ، یعنی من فکر می کنم اینه که اگه عروسک های شوارتز عقل و شعور داشتند، اگه می تونستن حرف بزنن ، خیال می کردند نخی در کار نیست. این همون چیزی ه که شما کله پوک های عوضی تا دم مرگ هم متوجه ش نمی شید.

 

* عروسک گردان برجسته ی آمریکایی .

                                                         <استخوان خوک و دست های جزامی - مستور>

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 این مطلب رو که "اونایی که ضعیفن ، اونایی که همیشه یه دلیل واسه کاراشون می خوان ، اونایی که... دنبال خدا می گردن یا اساسا می گن خدا هست " خیلی جاها خوندم .اما هیچ وقت نتونستم بفهمم چی می شه که یه آدم این جوری فکر می کنه. این جوری که خدایی نیست (لفظ خدا این جا جواب نمی ده البته). یه کسی نیست  که بوده و هست . از نیستی به هستی در نیامده . با هر چیز هست ،بی آن که هم نشین آن باشد و چیزی نیست که از او تهی باشد .

خیلی وقتا سعی کردم از اول فک کنم . بدون هیچ پیش فرضی(اینو فاطمه و خانم برزگر یادم دادن!) .

اما نمی شه . باور بفرمایید که غیر ممکن است !

 

<حتی دکارتم نتونسته خدا رو رد کنه .> چه رسد به ما...

 

اون خواهش ه  آخر پست قبلی ه بود : دیگه می خونم !

 

پ.ن: این مستور خیلی ظالمانه می نویسه !

 

 

 

 

 

حوصله ی نوشتن ندارم .

 

این روزها حس لوده بازی و ولگردی و اغذیه ی فرد بلوار و  و خنده و دادن امتحانای ترحم آمیزه !

 

 فقط همین چیزها و نه چیز دیگه ای....

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

پس این پست باشد تا این روزها بگذرن.

 

 

1-     اتاق مطالعه (با قفسه های پله دار)

 

2-     گوشی موبایل

 

3-     ساعت(ترجیحا مارک fossil)

 

4-     معلم خصوصی آمار و جبر

 

5-     کفشای مغازه ی علی دایی (حداقل 5 جفت)

 

6-     از اون لوله های سرخپوستا که صدای بارون در میاره

(قابل توجه هم مدرسه ای ها:از همونایی که یوگی داشت)

 

7-     سه چهار تا (مهم: 12=3*4) شال +دستکش خوشگل

 

8-     ADSL

      

9-     ماشین (=اتومبیل)

(این یکی رو می تونید با تاخیر، تحویل بدین. زمان تحویل:آخر امتحانات نهایی)

 

10- دوربین عکاسی حرفه ای (ترجیحا نیکون)

 

11- اتود گرون هفت دهم نارنجیغ

 

12- سوالات کنکور 87(ترجیحا رشته ی ریاضی)

 

13- آرشیو موسیقی سنتی ایرانی _ کلاسیک_ فیلم های ناب جهان

 (این هدیه فقط به عنوان اشانتیون هدایای دیگر پذیرفته می شود و به تنهایی ارزشی ندارد.)

 

14- میز تحریر جودی آبوت

 

15- ساعت برنارد (اگه گیر نیومد ، از اون ساعتای  هرمیون گرنجرم قبول ه)

 

16- جورابای ناز و رنگ وارنگ ( nجفت)

 

17- کلاه گیس  (توضیحات: اگه اینو بخرین در اسرع وقت می رم کچل می کنم تا راحت شم. اگرم نمی دونین از کجا بخرین ، این آدرس: م ولیعصر.مجتمع ایرانیان. طبقه ی زیر همکف (مدل موی کلاه گیس: کوتاه و تیکه تیکه و مشکی))

 

18- اسب

 

19- خودنویسای 24 تایی استدلر

 

20- فتو پرینتر

 

21  _ دوچرخه

 

22- لب تاپ

 

۲۳ـ آی پاد

 

 

24_ویدئو     

 

 

25-سری کامل بلیط های جشنواره ی موسیقی و فیلم فجر          

 

۲۶- کارت خبرنگاری  (البته ماشین پیش نیاز این یکی ه ! چون باید ماشین داشته باشم که بخوام وارد طرح شم ، که پلیس ه بخواد حالمو بگیره که من بخوام با این کارت ه حالشو بیشتر تو قوطی کنم.)

 

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن1: این لیست قرار بود به ترتیب اولویت نوشته بشه که نشد.

 

پ.ن2: مواردی که برام تا حالا خریدن:

 

(16) البته فقط دو جفت !

 

(11) اینو خودم خریدم . البته نه گرون ه نه نارنجیغ.

 

(20) بدون شرح! البته واسه من که نخریدن اما آرزو بر جوانان عیب نیست و باقی قضایا...

 

 

 

توضیحاتی در مورد  2 و 23 : نه تنها گوشی واسه م خریده نشد بلکه 6681 نازنینم پوکید و الان یه

 

گوشی دارم که تنها مزیتش این ه که سگ جون ه !(به نقل از شادی) و نیز در همین راستا

 

ام پی فر پلیرم نیز فرمت شد و نه تنها آی پاد ندارم ، بلکه حتی یه واک بندم

 

(یادم نمی آد این واک بند سوتی کی بود.) ندارم. هی روزگار...

 

 

از این چیزایی که نوشتم واقعا دلم میزتحریر جودی آبوتیش رو می خواست  و دوچرخه ش رو

 

و کلاه گیس رو ...

 

 

بقیه رو هم دلم می خواست اما کسی نیست که گوش فرا بده.

 

 

آرشیو موسیقی رو هم خیلی خیلی دوس می داشتم و می دارم اما باز هم کسی یافت می نشود

 

در این راه!

 

کادوهایی دریافت کردم خارج از لیست از کسایی که اینجا رو نمی خوندن که عذرشون تقریبا قبول ه.

 

رفقای مدرسه ای تصمیم گرفتن ساعت بخرن و درخواست شده که مدلشو بدم.

 

پاسخ به درخواست : نمی دونم. دست نگه دارید تا فکرامو جم و جور کنم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 نماز نمی خونم . خیلی بده که نمی خونم . یکی بیاد منو تحت فشار بزاره ! خواهشا..

 

 

 

 

کدام استقلال ؟ کدام پیروزی؟

 

سوال : بیق ترین افراد در ایران چه کسانی هستند؟

 

پاسخ: پسرایی که تا حالا نرفتن استادیوم فوتبال ببینن .

 

 

 

 اعتراف تلخ: البته بیق تر از اونا دخترایی هستن که تو ایران زندگی می کنن.....

معترف بودن

خیلی سخت است . خیلی.

 

این که همه چیز را بگویی. همه چیز را.

 

سخت و حتمی زجر آور.

 

< به حدی سخت و زجرآور ، که حاضری در باجه ی تلفنی گریه کنی و در حلقه ی تنگ مرگ باشی ،

 

  اما نگویی .  لااقل یک چیزهایی را نگویی . >

 

اعتراف ، آن هم به همه چیز، به غایت سخت است .

 

و جانکاه.

 

 

پ.ن : دلیل این که از مردن می ترسم، همین قسمت ه اعترافش ه به گمانم!

 

 

قول می دم..

من . مهتاب .

 فقط برای کمی بیش تر کتاب ( کتب غیر درسی پروژه ای مورد نظرست البته!)خواندن.

 فقط کمی بیشتر .

 رسما اینجا را دو سه روزی مختومه اعلام می کنم.

اگه بنویسم بی شعوریمو نشون می دم!

برای تولدم که جمعه یه جایی بین امتحان دین و زندگی و فیزیک ه.

 یه جایی حول و حوش خواب شیرین بعداز ظهر جمعه ست:

ای دریغا روزگار کودکی

که نمی دیدم از این غم ها یکی

فکر ساده . درک کم . اندوه کم.

شادمان با کودکان دم می زدم .

ای خوشا آن روزگاران ! ای خوشا!

یاد باد آن روزگار دلگشا !

                                                                        <نیما ـ بال های صداقت ـ >

شایان توجه: اینو واسه هر کی خوندم گفته : برو بابا ! تو که از بچه م بچه تری و ... ! اما واقعا من در حالت" ای دریغا " هستم . واقعا ها!

پ.ن: هر کیییی آپ کنه (تا دو سه روز البته) خره!

شاد و مصمم و جسور باشین.

 

دل خواه های من

دلم یه این جور برفی می خواد.

دلم یه این جور هیجانی  می خواد.

دلم یه این جور زندگی  می خواد.

دلم یه این جور گرد همایی  دوستانه ای می خواد.

دلم یه این جور مسافرتی (و یا یه این جور مفید بودنی!) می خواد.

دلم یه این جور دیدی می خواد.

 

که چی؟

دلم می خواد که می خواد!

برم دین و زندگی بخونم.

 

بی ثباتی

 

بعضی چیزها رو آدم می شنوه  (در این مورد البته می بینه). دوست داره بره با مفهوم دموکراسی

زندگی کنه! زندگی...

فک کنین من برم برای ثبت اینجا!  چی باید بنویسم تا ثبت شم؟

برای نمونه: گاهی اراجیف و گاهی هم عراجیف. چرت و پرت هم گاهی اوقات البته. و گاهی طنز. و گاهی داد. و گاهی بیداد. گاهی می نالم . گاهی روزم را می نویسم . گاهی خودم را می نویسم . متشکر می شوم که من و اینجا را ثبت کنین .

                                           با سپاس قبلی از شما ساماندهان محترم

امضا ـ یک بی نزاکت که دایره المعارف دارد. ـ

 

خوب بود؟ به نظرتون به ثبات می رسم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای از دست دادن چیزی ، اول باید صاحب آن بود. ما هیچ وقت در این زندگی صاحب چیزی نیستیم و هیچ وقت چیزی را از دست نمی دهیم. در این زندگی فقط باید آواز خواند ، باید با غبار روان های عاشقمان از ته گلو ، از ته دل ، از ته مغز ، از ته قلب ، از ته روح آواز بخوانیم.

خیلی باحال ه! خیلی! هم این متن ه و هم این که باید آواز بخونیم...

بهانه بازار

همه چیز بهانه ست.

برای این که یادم بره که ممکن ه یه موقع نباشم یا نباشید.

همه ش بهونه ست این پستای مفرح و شاد .

تا یادم بره وقتی بمیرم کلی آدم(خودبزرگ بینی!) با موبایلاشون از تشییع جنازه م فیلم می گیرن 

و با بلوتوث به هم می دن تا  دور هم شاد باشن با بهونه ها.

همه ش بهونه ست!

فقط قول بدین سر قبرم که اومدید با موبایلاتون فیلم نگیرین. اگه گریه نکنین مهم نیست .

فقط فیلم نگیرین (و اگه خیلی تمایل دارین یه فیلم از من توی موبایلتون باشه همین حالا اقدام کنین!) 

 

پ.ن: دو شب من و سارا تنها خونه ایم . زندگی بی مامان و بابام خیلی چرت ه.

آدم مجبوره به یه چیزایی فک کنه که در حالت عادی عمرا بهشون فک نمی کنه. مغزم درد گرفته.

 

همین .

راستی این پست رو زیاد جدی نگیرین !

 من خوبم . اثرات امتحانای متوالی گند دادن ه.(و البته کمی هم اثر فیلم تشییع جنازه ی عبداللهی)

 

در مورد اون ناگفته ها و افشاگری احساس بدی دارم که اینو نگفتم :

 من توی کل دوران دبستان دو بار غایب شدم! یه بار کلاس اول که رو به موت بودم (تازه مامانم به زور بردم مدرسه که"ص" صابون یاد بگیرم!) . یه بارم پنجم ابتدایی که مامان بزرگم از مکه اومده بود ! اونم فقط زنگ آخر. خجالت آوره! روم سیا...

آخیش!

 

من در گذر روزها 1 + ادامه ی لیست

جرقه ی  این "من در گذر روزها" موقع آبگوشت خوردن ظهر جمعه ی  قبل امتحان حسابون،در  خونه ی

 

خاله ی فخیمه ی اینجانب یعنی "مهتاب" زده شد و ممممممممم همین .

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

0تا 1 سالگی : از اونجایی که افراد نابغه ی جهان هم در مورد این سنی بودنشون خاطره ای ندارن ، منم ، برای احترام به اون نوابغ ، در مورد این بازه ی زندگی سکوت می کنم.

 

1تا 5 سالگی :

از روی تخت افتادم (ارتفاع:30 س) و دماغم شکسته ! بس که نحیف بودم.

 

خونه مون طبقه ی بالای انبار مغازه ی بابام بود . کلی تو انبار ولگردی می کردم به منظور کشف کارتن های باز بستنی زمستونی و کیسه های پاره شده ی پفک کامک ! همین کارام باعث تبدیل شدن من به یک ولگرد تمام عیار شده احتمالا!

 

دو روز رفتم مهدکودک و تحت تاثیر "سگ کارآگاه گجت " بو کشیدم که بهمون قرص خواب می دن و دیگه نرفتم!

 

بی دندون بودن یا به طور دقیق داشتن دندونای سیاه و باحال (!) که به روایت مامانم هر کسی می دیدشون از معاشرت با من پشیمون می شده !

 

6 سالگی:

احمقانه ترین کار زندگیم یعنی آغاز یادگیری علم! و رفتن به پیش دبستانی...

تو این دوره از زندگیم من از همه ی دخترای هم کلاسیم متنفر بودم .چون همه تیتیش و لوس و مامانی بودن!در نتیجه وقتی پسرا اذیتشون می کردن می رفتم توی جبهه ی پسرا . به خاطر همین همنوع فروشیم یه بار توسط همون پسرا ، سطل آشغال برگشت تو سرم ، اما ارزششو داشـت!

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

۲۴- ویدئو      (ما فقرا که از این چیزمیزا نداریم، رفتیم خونه ی خاله مون اوردیم ، جاتون خالی ! فیلمای دوران طفولیتمونو می بینیم و هی محظوظ می شیم و در راستای "خواهان بودن بیش تر محظوظ شدن" ویدئو هم به لیست افزون شد . * ایده ندید که برین فیلما رو بزنین رو سی دی . چون مامانم عقیده داره که فیلم ه یه موقع پخش می شه و ما هم تحفه و بعدشم واااای!)

 

۲۵- سری کامل بلیط های جشنواره ی موسیقی و فیلم فجر (گیر ندین که چرا سری کامل . خب اونایی رو که نتونستم برم ، می رم می فروشم ، می زنم به یه زخمی)

 

۲۶- کارت خبرنگاری  (البته ماشین پیش نیاز این یکی ه ! چون باید ماشین داشته باشم که بخوام وارد طرح شم ، که پلیس ه بخواد حالمو بگیره که من بخوام با این کارت ه حالشو بیشتر تو قوطی کنم.)

 

 

 

 

بینگ اشیمد آو....

می دونم این پست ،سومین پست ه امروزه . اما نمی شه بی خیال یه چیزایی شد . نمی شه!

مثه یه لقمه ی گنده گیر می کنه و تا نگم نمی ره پایین .

 

 سقوط دیکتاتور غاصب ، صدام ، به قعر جهنم بر ملت ایران مبارک باد!

(علامت تعجب رو من نذاشتم ، مسئولین پخش صدا و سیما گذاشتن.)

 

معدود مواقعی از ایرانی بودنم خجالت می کشم ، این یکی واقعا از اونا بود!

(معدود البته گاهی معنای به تعدد می دهد و منظور من همان گاهی هاست.)

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

175 سال زندگی یه آدم رو پشت سر هم ردیف کردن ، بدون ذکر روابط علت و معلولی از هر نظری

 

یعنی مسخره کردن طرف مقابل! حالا تصور کنین اون یه آدم "ابراهیم" باشه!

 

فیلم " ابراهیم خلیل الله " کاملا مسخره ست . کاملا !

 

اسم اسحاق توی کل فیلم یه بار (اونم از زبان راوی) برده شد در حالی که همه می دونیم که نسل یهودیا از اسحاق ه . مسخره ست.

اینم دومین باری بود که توی چند ساعت متوالی از ایرانی بودن خودم ، خجل شدم!

                              ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نکته ی فیلم:

 سارا با جدیت می پرسه : این آزر(درست ه؟) چرا وقتی ابراهیم میره تو آتیش طبل می زنه؟

من: هوس کرده طبل بزنه.

                                         

 

                                                    ***********

 

 

با این اوضاع بی ریخت ما ، همون: انرژی هسته ای ،حق مسلم ماست!

چند تا چیز

از این جا می تونین چیز میزای باحال ه بازی یلدا رو بخونین.

در مورد اون لیست ه واکنش ها زیاد بوده و همه مثبت!

چون می دونین تو این دوره زمونه همه می خوان هدیه بدن به دیگران اما نمی دونن چی باید بدن !

 که من مشکلو رفع کردم.

دوست عزیزی کامنتی گذاشته که ایده ی جالبی در برداره!

لیست رو به ترتیب اولویت بازنویسی می کنم!

۲۳ـ آی پاد

دوستان زیادی در زمینه ی کم توقع بودن من نطق رانی کردن .

جواب من: چاکرم. نوکرم . نه بابا ! این طورام که شما می گی نیس!

پ.ن برای چشمه: خبر وایرلس رو همه می گن اما صحتش رو کسی تایید نمی کنه ! اگه لب تاپو واسم

 بگیری می رم تحقیقات! در مورد فایده ش : مگه همه چی باید بافایده باشه؟ مدیر که حتما نباید فایده

دار باشه! مدیر فقط مدیره چون مدیره!

یه سری نوشته های در گذر رورها نوشتم. منتظر باشین!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نظرتون زهرا امیر ابراهیمی هیچ وقت فک می کرده که بتونه یه تنه یه طرح یه فوریتی (اعدام عاملان غیر مجاز صوت و تصویر! خیلی طرح پیچیده ای بود من فقط همین تیکه ش یادم موند.)رو تو مجلس تصویب کنه؟ 

به نظر من: نه.

 

 

 

من ناگفته  با تاخیر

ایده ی بازی شب یلدا رو همون موقع دیدمو کلی کیف کردم اما دیشب فمیدم که ای بابا! یه آدم باحال منو دعوت کرده و من بی خبرم ! در نتیجه با تاخیر تقریبا ۱۰ روزه:

 

چون اینجا رو کلی تا انسان می خونن که هر کدوم یه چیزی می دونن ، خیلی سخت ه 5 تا چیز

 

بنویسم که هیچ کی ندونه ! مثلا این که چپ دستم واسه یه عده واضح ه و واسه یه عده

 

گنگ بود که الان واضح شد!

 

اولش مراجعه کنید به این (پست ۴ مرداد)

 

بعدش:

 

 

*از مدیریت کارها و فعالیت ها ، بی اندازه لذت می برم، مخصوصا اگه مدیر یه گروه آدم فعال باشم.

 

*از ابراز احساس مستقیم، لذت نمی برم . ابراز تنفر،انزجارو دوست داشتن به نظرم سطح احساس

 

 رو پایین می آره ! ترجیح می دم طرف مقابلم احساس منو با توجه به رفتارم بفهمه (در نتیجه

 

رفتارم=گفتارم!!!)و این باعث شده که تهمت هایی از قبیل خودخواه، سنگ ، برو بمیرو ...

 

به طور  ناروایی بهم وارد شه که من هیچ کدومشون رو تصدیق نمی کنم.

 

*قبل ترها همه جور آدمی رو تحمل می کردم ، حتی به بهای خودزنی و الکی تایید کردن!

 

 امروزها ، آدمای توی یه بازه ی محدود رو فقط می تونم تحمل کنم .

 

(و مطمئنم هر دو تا رفتارام (قبل تر ها و امروزها) خوب نیست اما نمی تونم یه

 

جایی وسطشون باشم.)

 

*رنگ رو دوست دارم (نارنجی اگه پررنگ و جیغ باشه/آبی اگه تند باشه/ از فشار دادن مداد

 

رنگی روی کاغذ لذت می برم. .. ) مفهوم رنگ جا افتاد؟

 

مثلا وقتی از جلوی میوه فروشی رد می شم ، کلی با رنگا کیفور می شم.

 

پ.ن (برای افزایش اطلاعات): لیلا می گه ابجیش (که از قضای روزگار روانشناس ه) می گه: اونایی که توسی می پوشن می خوان که جدی گرفته بشن . منم چند وقتی بود به این فک می کردم که یه پالتوی توسی بگیرم . دو عامل بی پولی و نخواهش (متضاد خواهش است) جدی گرفته شدن باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم!

 

*وراج  و وراج و وراجم! اگه منو یه لحظه ساکت یافتین مطمئنا یه مشکل حاد دارم در اون لحظه!

 

 

 

من با تاخیر فراوان   "لیلا  .  شادی  .  بهاره  . من . آریان " رو دعوت می کنم .

 

(مبنای انتخاب فقط دانش آموز بودن بوده می باشد.) 

 

دلم می خواد یکیتون دعوت منو قبول نکنین!!!

 

 

شاد و مصمم باش.

 

 

 

 

 

ادامه ی لیست

۲۱- دوچرخه

۲۲- لب تاپ ( اینو نمی خواستما! اما از اونجایی که مدرسه وایرلس دار شده نیازش دارم!)

شاد و مصمم باشین