اوهوم.

مهتاب می ره تا نفس بکشه...

نفس ، به معنای واقعی کلمه.

 

 

 

 

 

یک بازتاب 3 . درونی

این پست رو برای این نوشتم که چند وقتی ه (نه چند وقت کمی !) دلم حرف زدن می خواد.

 

نمی دونم باکی ؟ کی؟ از چی؟ اما دل ه دیگه ! می خواد ...

 

بر خلاف وراج بودنم هم ، به حرف کشیدنم سخت ه. یعنی گفتن یه چیزایی ...

 

ولش. فقط این که دوست دارم یه کسی گیر بده ، مجبورم کنه که حرف بزنم . از چی ؟ نمی دونم .

 


این روزها؟!

 

دیپلم گرفته ام.

 

برخلاف قضاوت اطرافیان که بعد دیپلم باید توی خونه نشست (البته اگه دختر باشی!) و منتظر موند تا...

 

هر روز از 6 صبح می رم بیرون تا ینگه ی شب!

 

بیرون البته مفهوم خیلی عامی ه. از حرم بگیر تا پارک لاله ی  سر ظهر و نمایشگاه مرفه تعطیلات.

 

از اردوگاه باهنر و سینما  بگیر تا کتابخونه ی پارک .

 

از رستوران سنتی و بختیاری بگیر تا پیاده روی در اوج گرما برای رفتن به سمینار محترمه!

 

مخلص کلام این که در ایام مبارکه ی امتحانات نهایی دلم لک زده بود برای اندکی  بی عاری!

 

حالا بی عارم . به عبارتی کار از بی کاری هم گذشته و من به تمام معنا بی عار شدم .

 

 

 

احوالات ؟

 

برنامه می ریزم برای تعطیلات تا 16 تیر . برنامه ی فشرده.

 

انواع سفرهای درون شهری و برون شهری . زیارتی و سیاحتی.

 

 

 

کتاب ؟ فیلم ؟ موسیقی؟

 

کتاب که ...تلی از کتاب کنار تخت انبار شده اما خوانش پذیری وجودم به شدت کاهش یافته.

 

همه ی فیلم ها رو نصفه می بینم.

 

 اما آهنگ گوش می دم . از جوادترین ها تا نوستالژیک ترین ها  تا جدیدترین ها...

 

کلی هم به کشف و شهودهای جالبی رسیدم توی فولدر موزیک کمفیوتر !

 

 

روزگار؟

 

می گذره.

 

 

 

بی عارم .

 

همین .

 

و لذت بخش ه.

 

همین.

یک توضیح 3

یک قدم برداشتم.

 (بلکم کمتر از یک قدم!)

 

اما هزار و یک قدم رفته ام.

 

اگر از خود ه خود مهتاب بپرسی

 

هزاران هزار و یک قدم جلوترم...

 

 

شوخی نیست که هزاران هزار....

 

 

 

 

 

تکنیکال پوینت ه قضیه البته همون یک قدم  ه !

یک توضیح 2 + آخرین نهایی

گذر از مرحله ی دانش آموزی و  پیش دانش جو شدنمان مبارک!

 

 

امروز،

خانم علوی ،

حسابی شرمنده کرد تک تک ما بچه پرروهای پر افاده رو...


 

 

بچه پررو بودن یعنی ؛

 

توی بوق و کرنا کنی که پارک وی جیزه و جلف ه و اوه اوه!

 

 نرین ببین ها... عمر و سرمایه تون هدر می ره ...

 

باور کن !

 

و با فاصله ای 10 روزه  در کمال آرامش در کنار جمعیتی مسرور روانه ی سی نما بشی که اگه نشد نقاب رو ببینی

 

(برای بار دوم!) جهنم ضرر! پارک وی که هست ....

 

و در تمام طول فیلم نور موبایل توی چشم ملت بندازی و ردیف جلو بشینی و کامل پشت به صفحه به ملت خیره بشی

 

 و قبل رسیدن صحنه های رعب بر انگیز سوت بزنی که ملت خودشونو آماده کنن و انقدر  الکی هیس هیس کنی که

 

 مسئول برقراری نظم سالن (ها؟) ترجیح بده توی ردیف کناری به موازات تو (و شرکا!) بشینه تا مچتو وا کنه ...

 


اعتراف می کنم که قسمت اعظمی از حرف هایم و نوشته هایم و فکر هایم برای خندیدن است.

نه برای مسخره کردن ها! صرف خندیدن... 

می نویسم ، روزی در مورد این که چرا این همه خنده پررنگ است  توی زندگیم . روزی که فهمیدم!

کسی تهمت الکی خوش بودن  نزنه که من هر چی باشم الکی خوش نیستم.... 

 

 

 

 

یک بازتاب 2

 

 

 

این همه به استهزا گرفتیمش .

 

در خلوتمان یا در جمع های دوستانه.

 

خندیدیم به تک تک حرف هایش . به ریختش . به مَن ، مَن کردن هایش ....

 

تو انگار کن به کل وجودش!

 

 

از کجا خبرمان بود که روزی برای همه ی اد لیست مسنجرش send 2 all  کرده که:

 

The  difference  between  HELL   and   HELLI   is "I"….

 

و این که انتگرال رو طی  دوران راهنمایی یاد گرفته تنها افتخارش ه  که در هر جمعی  با دبدبه و کبکبه اعلامش می کنه!

 

 

 

 

 

حلی به عمرش استعدادی به این درخشانی به خودش ندیده!

 

 

 

 

 

 

مگه تو شب شیشه ای رو هر شب نمی بینی؟

 

 

 

 

رشیدپور رو می گم بابا!

 

 

 

 

 شایان ذکر :

 

1.  این متن ، از لحاظ نگارش یک نوشته ی تحقیقی (90%) و تشریحی (10%) است .

 

2. به دلیل عمومی بودن مکان و آبرودار بودن سایر نمونه ها ی مشعشع  از ذکرشون خوددرای شده.

 اما اگه کسی مایل ه ، کل پژوهش در اختیارش قرار می گیره.

 

3. یه چیزای دست خود آدم نیست خب! بالاخره ما هم توی این غم ژرف با سایر سمپادیا شریکیم!

اما % مشارکت حلی بالای 99 % ه!

 

4. مسخره کردن دیگران رو اصلا دوست ندارم . اما بعضی واقعیات رو باید گوشزد کرد هر چند وقتی تا...

 

5. سیری در سایر نمونه ها واقعا حظ برانگیز است فلهذا توصیه می گردد .

(قبلا هم گفتم که گروه پژوهشی ما زحمتشو کشیده.)

 

 مثلا  این   نمونه رو داشته باشین.

 

 

6. نویسنده  اطمینان خاطر دارد که خوانندگان محترم به این سطح از درک رسیده اند که هر کس صد البته فقط مسئول رفتار خودش است ؛ خصوصا در این روزگار جفا پیشه ؛ البته تا وقتی که پایش توی گلیم خودش باشد!

 

 

یک نظر 2

خودسر

 

خودخواه

 

خودستا

 

خودکام

 

خودرای

 

خوددار

 

خودبین

 

خودپسند

 

خود....

 

خود....

 

 

حکما خود خالی شده ای ؟

 

 

 

 

مشوش و مغشوش ؟ !

 

 

 

 

خود ، شکن!

 

 

یک نظر 1

 

بعد از خوندن بعضی کتاب ها باید فوتبال دید تا سنگینی کتاب با سبکی فوتبال موازنه بشه .

 

 

 

اما بعضی کتاب ها ! مثل {....}

 

باید بعد هر فصلشون شب شیشه ای دید ؛

 

تا سنگینی هر فصل با جلفی این برنامه موازنه بشه .

 

 

 

 

می دونید که روح آدم نیاز به " در موازنه بودن " داره .

 

 

 

 

 

پ . ن : خط آخر فقط یک نظریه ی ساطع شده از این جانب است !

یک بازتاب 1

                    

                            بزرگ ترین گردهمایی سال سومی ها

 

< شرکت برای عموم آزاد است . >

 

                          با حضور کارشناسان برجسته

 

برنامه های شاد و متنوع با حضور چهره ها ی علم و هنر ایران

                   با اجرای : محمد سلوکی

 

مکان: .....

زمان : ..........

 

برای شرکت در همایش فقط کافی است تلفنی ثبت نام کنید!

 

یک توضیح 1

یک توضیح : امتحان نهایی به شعور مخاطب  توهین می کنه .

 

و این توهین به مقدار شعور مخاطب هیچ وابستگی نداره!

  

برای بزرگ مرد تاریخ ایران

امروز . برنامه ی مردم ایران سلام. یه مصاحبه که متفاوت ه با اون مصاحبه های کشکی تلویزیون....

ازش بوی حقیقی بودن می آد....

 

 یه مرد تقریبا 40 ساله داره می ناله از وضع اقتصادی و خونه و حقوق و تورم ...

 

بغض کرده.

 

مصاحبه گر می پرسه : فک می کنی اگه امام بود ، این طوری نبود؟

 

مرد فک می کنه، سرشو پایین انداخته، وقتی می خواد جواب بده اشک

 

توی چشماش ه : امام نمی خواست این جوری باشه...

 

 

 

این مصاحبه از صد تا شعر و مدح و برنامه و میثاق ورزشکاران(!) و از این دست کارا واسه م جالب تر بود ...

 

 

این که امام نمی خواست.

 

 

 

 

امروز هم از اون روزا بود!

 دیدن نقاب و به طور کلی ناامید شدن از این سی نمای مضحک !

اعتراض بچه ها ی دگر مدارس به امتحان فیزیک و الحاح به ما برای شرکت در این مراسم پرشور و  امتناع ما!

آب طالبی و سخنرانی یک ساعته ی یک غریبه برای ما چهار نفر توی فضای سبز میدون!

 

فانوس خیال من!

فانوس خیال (اینگمار برگمان)  رو از نمایشگاه خریدم...

 

اسم کتاب که خیلی آشنا می زد و نویسنده شم که اینگمار برگمن شهیر بود!

 

اون جا کلی فک کردم که کی این کتابو معرفی کرده...

 

 وقتی برگشتم خونه و کتاب فانوس خیال رو توی کتابخونه دیدم ، یادم افتاد که بعله!

 

باباهه این کتابو معرفی کرده و ....

 

 

دیروز به مناسبت گذر از سد فیزیک شهریور شروع کردم به خوندنش!

 

توی اولین صفحه ش بعد گفتن یه خاطره گفته که "این ، احتمالا اولین خاطره ی من است!"

 

 

از دیروز تا حالا دارم (اولین) خاطره ها رو موشکافی می کنم...

 

حافظه م زیاد خوب نیست (در واقع اصلا خوب نیست!) اما خب یه چیزایی یادم ه...

 

اون خونه ی سفید دو و نیم طبقه ای که ما توی نیم طبقه ش بودیم.

 

فک کنم اولین خاطره م مال عروسی عمه ی کوچیکمه . من کوچک ترین نوه بودم(البته یه دختر عموی هم سنم داشتم) و کلی سوگلی عمه و اینا! اما یادمه توی کل مدت عروسی حاضر نشدم برم توی خونه. تمام مدت عروسی رو با یه سطل داشتم گیلاسای خرابی رو که توی باغچه ریخته بود جمع می کردم و خاک بازی می کردم. رفت و آمدای مامانمو یادم می آد که سعی می کرد منو راضی کنه که لباسامو عوض کنم و اندکی توی مجلس حضور به بقیه برسونم...

فکر می کنم 3 یا 4 سالم بود...

 

این ، احتمالا اولین خاطره ی من است!    

 

 

خیلی جالب بود که من تا حالا فکر نکرده بودم به اولین خاطره ها.

 

باید بنویسمشون تا لا به لای زمان جا نمونن...

 

پارک وی یا جانر وشوتناک؟!

 

تا سه می شمارم یا می خوریش یا می خورمت....

 

یک

 

یک و نیم

 

یک و هفتاد و پنج

 

....

 

....

 

....

 

 دو و هفتاد و پنج

 

 

و بلعیدن ناگهانی و همراه با ترس لقمه توسط قهرمان این ژانر وحشت!


 

 به این می گن  جمع آوری هنرهای هفت گانه و ژانر وحشت و حس کارگردانی و هزار جور چیز میز دیگه  در یک صحنه <به این جور صحنه ها می گن نقطه ی اوج یا نقطه ی عطف!>....

 

 

اگر از بیکاری در حال مرگ بودید ، مرگ رو به پارک وی دیدن ترجیح دهید! این یه توصیه ی دوستانه ی اقتصادی بود....

 


 

*  ما به جایی هم می رسیم؟

+ ها؟ واقعا انتظار داری برسیم؟

* خب حالا که به جایی نمی رسیم  ، چرا می آیم مدرسه؟ ما ها نباید فقط طبق عادت یا سنت یه کاری رو انجام بدیم! نباید....

 

اینم تیکه ای از مکالمات زیبای بعد امتحان فیزیک امروز ه .... واقعا نباید ها! خیلی بده....

 

وقتی بعد کلی سگ دوی فرهنگی (!) در انواع و اقسام کافی نت و صحافی و پرینتی و تایپی و از این دست جاها ،توی چند دیقه می فهمی که : زرشک !  کشک ! هه!  

و بعد تلاش می کنی که خود کوفتیتو راضی کنی برای دعای بیش تر و طلب گشایش بیش تر و از این چیزمیزا و خجالت نکشی از خدا! .....

و بعدتر...

بین قرآن گردیت یه آیه چنان توی چشمت می آد که ...

که....

که به راحتی می تونی همون جا تموم کنی!

و ما هرگاه به انسان (بی حوصله و کم ظرف) نعمتی عطا کردیم ،روبرگردانید و (از شکر خدا) دوری جست و هر گاه شر و بلایی به او روی آورد ، آن گاه دائم زبان به دعا گشود (و اظهار عجز نمود.)     <فصلت - ۵۱>

 

یعنی این که روتو برم من!

 

 

پ . ن: اساسا نباید ۴ ساعت مونده به امتحان بهش فک کرد، چون کاهش تمرکز رو در پی داره و ممکنه تلاشای شبانه روزی فیزیکایی تو بدجوری هدر بره! تکبیر....

 

صد فیلم این هفته قرار بود "دل شدگان" حاتمی رو بده...

و تو ساعت ۹ شب هنوز دو فصل از ۱۰ فصل کذایی ادبیات رو خوندی...

نتیجه اش این که خودتو راضی می کنی که : دخترم جان (!) خب فردا تکرارشو می بینی...

و بعد امتحان ، وقتی توی عالم هفتم خواب ه جلوی تلویزیونی، سارا بیدارت می کنه که :

پاشو ! مگه نمی خواستی دل شدگان رو ببینی...

و تو چشماتو باز می کنی و از همون موضع خواب به مدت ۲۰ دیقه زل می زنی به صفحه....

بعد از بیست دیقه  یه چیزی ته دلت می گه که : دخترم جان ! هر چقدرم که حال تو بد ه اما این فیلم حاتمی

 یه ذره ی زیادی با سینمای همیشگی حاتمی متفاوت ه! و باز هم زل می زنی به تلویزیون...

۴۰ دیقه گذشته که....

شبکه ی ۳ محترم زیرنویسی می ره مبین این که  :

دخترم جان ! اینی که تا حالا بش زل زده بودی "شرلوک هلمز" بود نه "دل شدگان" !

 

و تو؟

 

 

خب کمی شرمنده ای که حتی نمی دونستی (و نمی دونی!) که موضوع و فضای دل شدگان اساسا چی هست!

 

سگ خزعبل شرف داره به این ادبی....

خدا هیچ بنده ای رو گرفتار امتحان ادبیات نکنه!

اگرم کرد، گرفتار امتحان ادبیات نهایی با اون مصححای ملا لغتی نکنه!

اگرم کرد،  انسان رو ذی شعور کنه که : بشر !۲۵ تا درس ادبیات رو که نمی شه از ۱۰ صبح جمعه تا ۷ صبح شنبه خوند!

(اونم بدون جزوه و اندکی نشان ازحضور در کلاس های پربار ادبیات!)

اگرم ذی شعور نکرد نعمت والای سلامتی رو ازش نگیره که اون بشر بی شعور مجبور نباشه به حالت افقی و روی تخت و با انبوهی از دستمال های مچاله و گلودرد و تب و لرز و سردرد و هزاران کسوف (خسوف؟) کژخیم دیگه که در این مقال نمی گنجه ، به خوندن ادبیات تن در بده!

 

اگرم همه ی اینا رو نداد...

چه خیالی ه!

باز هم : باری امید است و آدمیزاد! نخوابیدن و تا صبح جان کندن را که ازمان نگرفته اند....

هنوز هم چیزهای شیرین در زندگی فراوان یافت می شود! مثلا همین ویتامیت ب ۳ (!) جان که توی آب حل می شه!

 

 

شیمی نوشت

بعد از حل کردن مساله های اون امتحان شیمی کذایی بدون ماشین حساب .....

 

 

 

 

دفترنوشت هاست این پست... اما نه از اون دفترنوشته هایی که فلسفی اند یا شعرهای قشنگ....

 

چون از دفتر شیمی نشته شدن و زنگ شیمی هم جای بحث فلسفی نیست!

 

 فقط جایی است برای استراحت و خواب و گاهی لوده بودن!

 

برای تمام  بچه هایی نوشتم که خاطره هاشون توی این دفتر ثبت شده .... چه با نوشتن ...

 

چه با بودن توی خاطره ها....

 

محد برای تو نوشتم که بفهمی که لااقل یکی شبیه خودت هست.

 

 

 

دفتر شیمی رو باز می کنم که به اشکالای دوست پشت خط (اسمتو نمی گم که آبروت نره!) جواب بدم و بعدش یک ساعت خنده به همه ی کنارنوشته های این دفتر پر محتوا!

درست توی برگ اول دفتر، سنا یه نقاشی کشیده و بالاش نوشته : عزیزم, مهتاب کوچولو . بادقت عکس زیر را رنگ کن و هنگام رنگ کردن ه هر قسمت اسم رنگی را که استفاده می کنی باصدای بلند تکرار کن...

 

زیرش من سوتیای بهزادی رو نوشتم . ناشناخته شده ! کله سیم (ca)!  و ... و ....

 

و پایین صفحه :

    لازم است درس بخوانید، فقیه شوید ؛ جدیت در فقاهت کنید ، نگذارید حوزه ها از فقاهت بیفتد ، تا فقیه نشوید نمی توانید به اسلام خدمت کنید ....

                                قال لیلا جون که  قال امام خمینی!

 

و بعد از اون از هر 10 جلسه ،  نوشتن یک جلسه ! اونم به روش فلش های پشت سر هم ....

 

بالای یکی از سوالا نوشتم : برای شناخت پپسی کولا ... می خندم به یاد خنده هامون به کریمی....به یاد لوده بودن عمیقش!

 

اولای ترم دوم ه ...

  کنار یه برگه با خودنویس نارنجی نوشته شده : یه توپ دارم قلقلیه / سرخ و سفید و آبی ه ....../ بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد .

       هر چند که دل  من توپ ه مودار می خواست ولی خب به هر حال توپ قلقلی هم غنیمت ه!

  و یه نقاشی گویا از توپ قلقلی و مودار!

                                                      لیلا

 

  باید یه کم فک کنم که  یادم بیاد توپ مودار چی بود... می خندم به قضیه ی توپ مودار ه کلاس حسابان و توضیح فرق ای که هادیان داد....

 

چند جلسه گذشته  گویا ،  اما دفتر من سفیده.... 

 

فقط بالای یه صفحه نوشتم که : یک سلول چیزی نیست جز انبوهی از واکنش های شیمیایی !

 

                                                                                                                 دکتر

و باز چند برگ سفید ...

و بالای یه برگه : آنتروپی شانون سینایی یکی از جدیدترین تعاریف آنتروپی... ایرانی ه ها!

 

 

و  بالاخره دو صفحه جزوه و  لیلا نوشته که " نیروهای بین مولکولی تموم شد!"

 

 و کنار همون صفحه :

 

 

 لیلا : سلام !

من : سلام!

* خدافس !

+ خدافس!

* سلام!

+ سلام!

* خدافس!

+ خدافس!

* سلام!

+ درود

* چطوری؟

+ ها ؟

* چطوری ؟

+ ها ؟

(این جا چون لیلا مزاحم خوابم شده بود کلی کتک خورد و ....)

* برخورد فیزیکی ؟!

+ ها؟

+ ها ؟

+ ها ؟

+ ها ؟

* خدافس :s

+ ها؟

* زهرمار

* سلام !

+ ها ؟

 

و باز صفحه های سفید دفتر که با یه صفحه از J  ها تموم می شه!

 

و صفحه ی آخر...

  با همون خط اختراعی _ انتزاعی اول سالمون یه چیزایی نوشتم تو مایه های واگویه!

 

 

 

 

 

         رفقا خط ه رو یادتون هست ؟ و اختراع علائم؟  و دیوار کنار نیمکتم ؟ البته نیمکت سابقم!

هدیه ای بس گران !

رسیدن به یک "گزیده ی دیوان شمس تبریزی" اون هم از جانب دوستانی بس خوب واقعا موهبت ه!

 

یکی از اولین شعرهایی که اتفاقی خوندم , خیلی وصف حال بود...

 

نمی دونم .شاید اثباتی  برای این حرفم باشه که  " باری امید است و آدمیزاد!"

 

تو گِل بدی و دل شدی ، جاهل بدی عاقل شدی

آن کو کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشان

اندر کشاکش های او نوش است ناخوش های او

آب است آتش های او ، بر وی مکن رو را گران 

 

واقعا نمی دونم!

 

 

 

شایان توجه !

 

 مامانمو سر کوچه دیدم .

: ماما ! این کتابو دوستام خریدن...

مامانم صفحه ی اولو نگاه می کنه " برای تاب مه شب های تار"

لبخند ملیحانه می زنه.... بهتر بود می نوشتن : برای کرم شب تاب!

 

 

پ. ن : فا  و لی لا  پولشو باید بدین ! مفهوم ه؟