این ترم قرار بود برای ِ اقای نجم آبادی، یه عکس ِ دستکاری شده تحویل بدیم که سایزش حداقل یک متر در یک متر باشه. کار ترکیب رنگ و نقاشی و عکس و این حرف ها باشه. این که همه ی بچه های کلاس با چه بدبختی ای این کار رو کردن و نتیجه چی شد بمونه. من یه وقتی یه ماه مونده به پایان ترم برداشتم هر چی عکس از بچه های عراق و افغانستان داشتم بردم بش نشون دادم که تو بگو من با اینا چه کنم. کلی حرف زد و آخرش هم تصویب نشد که رو اون عکسا کار کنم. بعد هم تشکر کرد که چقد لطف کردم که عکسام رو نشون دادم و این چیزا؛ ته اشم گفت چند تا عکس خیلی جالب تو عکسا بود و یهو خندید.
یادش اومده بود اون موقعی رو که تازه مرغ منجمد اومده بود تو بازار و همسایه شون بهش گفته بود دیدی چقد جالبن این مرغا مهرداد جان؟
کلی خندید و توضیح داد که یاد بگیریم صفتا واسه چی و کجا کاربرد دارن. مرغ منجمد آخه چرا باید جالب باشه؟! بعد هم معذرت خواست که به عکسای من گفته جالب.
***
از رادیوی ماشین، اخبار تلویزیون، مکالمات مردم تو کوچه بازار و ... همه ش دارم در مورد مرغ منجمد یه چیزایی می شنوم این یکی دو روزه. جدای ِ این که دل ِ من رو عمیقاً تنگ کرده برای این استاد ِ عزیز،مدام منو یاد ِ جالب بودن ِ مرغ ِ منجمد میندازه این اخبار.
***
۵شنبه دوم یا سوم تیر امتحانا تموم شد؛ از اون موقع تا حالا من حتی یک روز هم مثل ِ سایر آدمیزادها تابستان گذرانی نکردم؛ انقدر دوئیدم و رفتم و نبودم و این چیز میزا، که الان وقتی خانواده پیشنهاد مسافرت خانوادگی میدن با آرامش میپذیرم که شاید دو سه روز، ببینم خانواده مو.
همه ی غرغر ها رو هم بی خیال شدم؛اصلاً من اینطوری ام-لابد همه اینطورن به نظرم!- که اگه فک کنم کارم درسته چون اسب خوش و خرم کارمو می کنم. از اول تابستون هی غرغر کردن، هی رد کردم، هی بی خیال شدم، دیروز دیدم دیگه نمیتونم.
دیگه نمیتونم تحمل کنم آدمایی رو که انقد مردم آزارن!
من دارم اونطوری که فکر می کنم درسته زندگی می کنم، غلیظ هم سعی می کنم زندگی کنم! گاهی بدنم جا میمونه از خودم، گاهی خسته میشم، گاهی عصبانی ام، خشنم شاید، بی حوصله م، بی وقتم و هزار تا حرف ِ این شکلی. هستم اما، انقد غر نزنید تو رو به خدا به من. انقدر فکر نکنید من احمقم.من تصمیما اشتباه میگیرم. من دیوانه شدم. انقدر فکر نکنید لطفاً.
***
از دیروز تا حالا فکر که می کردم، به این نتیجه رسیدم که زندگی ِ جالبی داشتم من این روزها؛ جالب اما صفت مناسبی نیست، نه برای ِ مرغ ِ منجمد، نه روزهای ِ من.