رابطه ی من و سارا (خواهرک ۱۳ ساله ی من / الان که از ۷۴ تا ۸۷ رو حساب کردم و شد ۱۳ ، فرو ریختم . فکر می کردم سارا ۱۱ ساله شه تا همین حالا ...) از کی جدی شد برای من ؟
دقیقاْ یادم نیست . قبل تر از این هر دو بچه بودیم . چند سالی بود که به گمان سارا من بزرگ شده بودم و من هم بی خیال بودم نسبت به سارا کلاْ ! در عوالم چرت خودم سر می کردم . شاید من و سارا فقط هم اتاقی بودیم . یا احتمالاْ من دلقک خوبی بودم به نظر سارا که گاهی می تونستم اونو تا مرز جنون عصبانی کنم با دلقک بازی . چند وقتی ه اما که بعضی حرفا و رفتارای سارا باعث شده که به این رابطه فک کنم و به همه ی رابطه های خواهرانه ی (!) اطرافیام دقیق بشم ... خب متاسفانه این دقیق شدن نتایج چندان جالبی نداشته . یعنی حتی شاید رابطه ی من و سارا توی درجهی "عالی" قرار بگیره با این وضع . اما کافی ه آیا ؟
به مدد کنکور و از بعد عید بیش تر از سال های پیش خونه بودن ارتباط من و سارا بیشتر شد ، بهتر اما ؟ نمی دونم . شاید بدتر شد که بهتر نشد ...
من از سارا انتظار دارم که مهتاب ۵ سال پیش باشه . بی خیال مدل مو و لباس و پسرا و فقط به فکر بازی و کتاب خوندن و کلاسای همیشه منجی ه کانون توی روزای کش اومده ی تابستون و گوش دادن به نوارای بابا و خوندن کتابای قطور کتابخونه. سارا از من انتظار داره مطابق دختر ۱۸ ساله ی ذهنی اش باشم ، شیک و لوند و عضو یه اکیپ دوستی چرت و طرفدار آهنگای رپ !
این انتظارا(ی شاید بیجا) هر دومونو اذیت داره می کنه. من گیر می دم به سارا که کتاب چرا کم می خونه و سارا یهو بین حرفاش می گه که مدت هاست موهای من از زیر روسری معلوم نیست در حالی که اون مدلی خیلی بیشتر بهم میاد (اوهوم ) ...
قبل از کوچ ییلاقی سارا به نهاوند ، داشتیم به جاهای خوبی می رسیدیم . آهنگ هایی پیدا کرده بودیم که هر دو ازش لذت می بردیم و با هم زمزمه ش می کردیم ، من تلاش می کردم یه تیکه هایی از کتابای خوب رو واسه سارا بخونم ، ازش می خواستم یه تیکه هایی از کتابایی رو که می خونه برام بخونه ، شبا کمی (خیلی کم شاید) حرف می زدیم ... اما همین چیزها هم چندان امیدوار کننده نبود . سارا هنوز مهتاب ۱۳ ساله نبود و من هنوز سارای ۱۸ ساله نبودم ...
از همه ی آدمای اطرافم بیش تر به سارا فکر می کنم اما پیشرفت رابطه مون کند ه . نمی دونم که دو سال بعد سارا چی فکر می کنه در مورد خواهر ۲۰ ساله ش اما دوست ندارم سایه ی کارا و فکرای من روی زندگی سارا سنگینی کنه و بشیم شبیه بیش تر خواهرای موجود اطرافمون ! که ازکنار هم می گذرن فقط .
این که من و سارا متفاوتیم و مسیرای متفاوتی رو انتخاب می کنیم طبیعی ه اما من نمی تونم "تضاد" توی فکرا رو که گاهی به "تنفر" منجر می شه تاب بیارم ...
سارای ما ۱۸ تیر ۱۳ ساله می شه و من تا حالا خواهر خوبی نبودم برای این دخترک مظلوم .
حتی نمی تونم آرزو کنم که در آینده خواهر خوبی باشم .
فقط دوست دارم که خواهرکم چند سال بعد پر از حسرت نباشه برای این روزهاش .
پ.ن : لعنت به فیلمای تلویزیون ! که بابا که میاد سکوت کوفتی ه من رو با خیره شدن به تلویزیون پر کنه ... لعنت به من . لعنت که نمی تونم بگم همه ی حرفایی رو که از غروب تمرین می کردم ...