هر گلي نو كه در جهان آيد / ما به عشقش هزاردستانيم
مدل خونه عوض شده ؛الان ميشه روي كاناپه لم داد و زل زد به تلويزيون و هي چيزميزاي عجيب دم ِ عيد خورد .
از صبح هي گفتم و خواستم كه يه خاكي بر سرم بريزم با تعطيلات ِ طلاييم . نمي شه اما ! باور كنيد انقد بهاره كه نمي تونم . زل زدم به تلويزيون ؛ تنهام . سينما 4 "سفر مردان خاكستري" ه . انقدر فيلم عجيب و خوب و ناب ه كه هي اشكام راه بيفته و لعنت بفرستم به ناقص بودن توانايي ِ گفتنم ... انقدر حالم خوب ه كه ممكن ه بميرم حتي در صورت ديدن بقيهي فيلم ! ( انقد حالم بده در واقع كه... ) ساراي از حموم اومده رو مجبور مي كنم كه راهي شهركتاب بشيم ؛ حالا براي سارا شعر مي خونم و به شلوغي ِ شب عيد نگاه مي كنيم و مي رسيم ... غرق كتاب و نوار و سيدي و عيدي مي شيم ... تهاش " سعدي از دست خويشتن فرياد "* (سعدي به روايت كيارستمي) مي خرم و سارا رو متقاعد ميكنم كه اين عيدي ه ساراست به من :)
سپس (انقد هي مي گم بعد و بعدتر ديگه روم نمي شه كه بگمشون خب!) روانهي پارك محبوب دلهامون شديم و تاب ِ محبوبتر ِ دلهامون بود و شور و شوق و شعر و آواز ...
*******************
امروز به همون حالت اول نوشته ، نشسته بودم و فك مي كردم كه چه دعايي (به جز دعاهاي بزرگ و حتمَني) بايد كرد و از آدما خواست كه ... بعد تر هي نمي دونستم . چند ساعت بعد كه رفتم توي اتاق ، بين مجله هاي كنار اتاق اون هديه ي آخر سال ِ علوي رو يافتم ؛ يه پلاك و برگه كه روش نوشته شده بود "خداوند كليدهاي گنجينههايش را در دستان تو قرار داده است كه به تو اجازهي دعا كردن داده است." چي بگم ديگه ؟ يهو دعاهاي كوچيك (و مسخره) و جورواجور بود كه سرريز شد و يه حس ِ شيرين ِ آشنا .
يادم اومد الان كه ، امروز به شدت دلم واسه بچه ها تنگ شده بود و هي نشد كه هيچ كي رو ببينم ؛ يكي شمال ،يكي ولنجك ، يكي غرب ، يكي شرق ، يكي درس ، يكي زندگي ، يكي خريد ، يكي بي حوصله براي من و حرفام ... حال بدي داشتم وقتي فك مي كردم كه هيش كدومشون نيستن . خفه شدم و حرفاي مسخره ي اس.اُ.مِسي هم جوابگو نبود ... حالا برين از اول نوشته ادامه ي حالمو بخونيد :)
* حتماً ديديد كتاب ه "حافظ به روايت كيارستمي" رو . اين يكي جديدتر از اون ه . هر 2 تاشونو من خيلي دوست مي دارم و يه عده خيلي دشمن مي دارن گويا ... باور بفرماييد اما سعدي از دست خويشتن فرياد خيلي عالي ه ! آدم هي وسوسه مي شه كه بفهمه اين يه مصرعي كه خوندم تو كدوم غزل ه و چه طوريه و اينا ... كلاً توصيه ميكنم پس . از اولين صفحه هايي هم كه باز شد اين زيري ه بود :
"روز بهار است
خيز
تا به تماشا رويم
تكيه بر ايام
نيست
تا دگر آيد
بهار "
بهارمون مبارك ؛
خيلي خيلي آرزوي بهترين ها و درك بهترينها رو دارم .