یادمه اون روزی رو که اس.اُ.مسی همه ی
"در من این شور مستی خدایی ست
مستی ام از شراب شما نیست
از نگاهی چنین مستِ مستم
گر تو مستم بگیری روا نیست
راه، تاریک ِ تاریک
می خانه، بسته
من،
تنهای تنها
غمگین، شکسته
از نگاه تابانش گرچه دورم امشب
جام جانم از عشق او بود لبالب
دائم این شب غم، بی سحر نماند
تا رسم به شور مستی، دیده بسته ام به راهش
تابد از نگاه گرمش، شور و مستی خدایی "
رو دریافت داشتم و رفت رو دیوار اتاق؛ اینو یادمه که بهار بود و بیدمون دیگه به جای جوونه، برگ داشت و باد بهاری میومد و من داشتم درس میخوندم تو اتاق.
...درست یادمه؛ تکیه داده بودم به ستون آمفی، زیر پای شماها، که یه کودومتون تذکر دادین که"هوی! گروس میبیندت! بیا بالا مثه آدم بشین." نیومدم که. تاریکم بود اونجا، همه وقت رد شدن گیر میکردن به من میفتادن. آدما میرفتن بالا چیزمیزاشونو میخوندن بعد-یا قبل!- ، یهو پاشدم و اومدم وسط ِ حیاط، درستِ درست وسط ِ حیاط نشستم،زردیِ نور ِ آفتاب رو یادمه، حتی روزای قبل تَرِشو که آزاده به زور ما رو که هر روز ولو بودیم تو آمفی -اینو یادم نیست که چرا- به عنوان هیئت انتخابِ مجری ِ چکاد گمارده بود به انتخاب و حتی یادمه چه مجریای افتضاحی، شعرای روز ِ تست رو هم یادمه، حافظ باز کردن و خوندن غزل رو هم، یادمه چطور رو سن حرکت میکردن-چطور چه بد- ، یادمه اون ته ی آمفی تمرین آواز بود، یادمه یه جاروبرقی دمِ درِ آمفی بود، یادمه شکیبا قرار بود شعر-ه گروس رو واسه گروس!- بخونه و چه مسخره بازی در میاورد پرشین و قرار بود ما نزاریم توی برنامه اون روبروی شکیبا بشینه، یهو وسطِ خوندن شکیبا من از همون پایینی که نشسته بودم، دو تا دست دیدم که تو هوا داره تکون میخوره، پرشین درست رو به گروس، پشت ِ شکیبا، داشت ادا درمیاورد و ما بیخبر! یادمه که "این بار پیامبری بفرست که فقط گوش کند"-یا همچین چیزی- ، یادمه کودوم فارغ التحصیلا اومده بودن، یادمه یکیشون تو حیاط گیرم انداخت به دعوا،یادمه بعد سنتی اومدن پایین، همه در حال ِ گفتن ِ "گننننندددددد زدیم"، خیلی چیزای دیگه م یادمه که اصن نمیفهمم چرا، بعد اصن نمیدونم کی بود چکاد حدوداً؟ کی چی خوند؟ چی شد؟
مثه همیشه دیگه، که یه مشت جزئیات میدونم فقط از هر اتفاقی. در حدی که میتونم نیم ساعت در موردِ نگاه ِ تو بنویسم اما نمیتونم بگم/بنویسم در دو خط که در چکاد چه ها رفت؟! اما خب خدا رو چه دیدم! یهوئکی دیدی این نوع ثبت، پس فردا مد شد و به درد بخور.
ضمناً: به خودم تبریک میگم بالاخره وقت پیدا کردن برای گوش دادن می ناب رو :) و به خودم خاک بر سر میگم که فردا قراره برای سومین هفته ی متوالی سر ِ کلاسای شمبه صبح بخوابم و استاد شخصیتمو مچاله کنه واسه امر طبیعی خواب آمدگی سر کلاس :(